سرانگشتاشو روی کبودی بزرگی که قسمت بیشتری ازش زیر ته ریشش پنهون شده و فقط بخش کوچیکیش روی گونش پیداس میکشه و به رد انگشتای قدرتمند اون مرد روی صورتش خیره میشه
پای چشماش گود افتاده و رگ پریدگی صورتش توی چشم میزنه، لب های قرمزش پوسته پوسته شدنو موهای پُر و مشکیش از همیشه بهم ریخته ترن
نگاه بی حوصلشو از آیینه میگیره و از دستشویی بیرون میاد، شلوارک سورمه ای رنگشو از روی زمین برمیداره و پاش میکنه
احساس کسالت و مریضی میکنه اما فقط بی توجه بهش روی تختش میشینه و به قاب عکس روی میز خیره میشه
زی_چرا اخم کردی مامان؟...نکنه ازم عصبانی ای که با عشقت اونجوری حرف زدم؟
پوزخند میزنه و ادامه میده:
زی_بهم بگو من باید از کی عصبانی باشم؟
چندلحظه مکث میکنه و بعد ادامه میده:
زی_قطعا از خودم!هرچی نباشه به خاطر منه که تو الان نیستی
نفس سنگینشو بیرون میده و روی تختش دراز میکشه، کف دستشو روی گردنش میذاره و از شدت داغی و التهاب پوستش با کلافگی سرجاش غلت میزنه
چند دقیقه بعد با زنگ خوردن گوشیش از زیر بالشش بیرون میکششو بدون نگاه کردن به اسکرین دکمه ی اتصال تماسو میزنه
زی_بله
لو_بله و زهر مار، کجایی لعنتی؟چرا سر کلاس نیستی؟
با عصبانیت غر میزنه و تمام سعیشو میکنه تا صداش بلند نشه
زی_خونه ام
لو_خونه چه غلطی میکنی، میخوای این جنده خانوم حذفت کنه؟امروز پنجمین جلسس که سر کلاسش نمیای، میندازتت آخر ترمی زین...همین الان لباس میپوشی میای اینجا
با تهدید و کلافگی میغره و کم مونده از دست اون پسر به مرحله ی خود زنی برسه
زی_من دیگه نمیخوام وکیل بشم لو، فقط دست از سرم بردار
لو_یعنی چی که دیگه نمیخوام؟قبلا که میخواستی
پر تمسخر میگه و انقدر حرص خورده که نفسش بالا نمیاد
زی_دیگه نمیخوام، دیگه هیچی نمیخوام
صدای خسته و بی حوصلش چیزی نیست که لویی توقع شنیدنشو داشته باشه
لو_هی...چی شده bro؟ چرا صدات انقدر غم داره؟
لحنش آروم و با احتیاطه
زی_چیزی نیست لو، فقط خسته ام...میخوام بخوابم...تا ابد
کلمه ی آخرو نامفهوم میگه و به محض قطع کردن تماس گوشیشو خاموش میکنه، چشماشو میبنده و سعی میکنه بدون فکر کردن به چیزی چند ساعت بخوابه
YOU ARE READING
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne