fifteen

5K 808 769
                                    

سرانگشتاشو روی کبودی بزرگی که قسمت بیشتری ازش زیر ته ریشش پنهون شده و فقط بخش کوچیکیش روی گونش پیداس میکشه و به رد انگشتای قدرتمند اون مرد روی صورتش خیره میشه

پای چشماش گود افتاده و رگ پریدگی صورتش توی چشم میزنه، لب های قرمزش پوسته پوسته شدنو موهای پُر و مشکیش از همیشه بهم ریخته ترن

نگاه بی حوصلشو از آیینه میگیره و از دستشویی بیرون میاد، شلوارک سورمه ای رنگشو از روی زمین برمیداره و پاش میکنه

احساس کسالت و مریضی میکنه اما فقط بی توجه بهش روی تختش میشینه و به قاب عکس روی میز خیره میشه

زی_چرا اخم کردی مامان؟...نکنه ازم عصبانی ای که با عشقت اونجوری حرف زدم؟

پوزخند میزنه و ادامه میده:

زی_بهم بگو من باید از کی عصبانی باشم؟

چندلحظه مکث میکنه و بعد ادامه میده:

زی_قطعا از خودم!هرچی نباشه به خاطر منه که تو الان نیستی

نفس سنگینشو بیرون میده و روی تختش دراز میکشه، کف دستشو روی گردنش میذاره و از شدت داغی و التهاب پوستش با کلافگی سرجاش غلت میزنه

چند دقیقه بعد با زنگ خوردن گوشیش از زیر بالشش بیرون میکششو بدون نگاه کردن به اسکرین دکمه ی اتصال تماسو میزنه

زی_بله

لو_بله و زهر مار، کجایی لعنتی؟چرا سر کلاس نیستی؟

با عصبانیت غر میزنه و تمام سعیشو میکنه تا صداش بلند نشه

زی_خونه ام

لو_خونه چه غلطی میکنی، میخوای این جنده خانوم حذفت کنه؟امروز پنجمین جلسس که سر کلاسش نمیای، میندازتت آخر ترمی زین...همین الان لباس میپوشی میای اینجا

با تهدید و کلافگی میغره و کم مونده از دست اون پسر به مرحله ی خود زنی برسه

زی_من دیگه نمیخوام وکیل بشم لو، فقط دست از سرم بردار

لو_یعنی چی که دیگه نمیخوام؟قبلا که میخواستی

پر تمسخر میگه و انقدر حرص خورده که نفسش بالا نمیاد

زی_دیگه نمیخوام، دیگه هیچی نمیخوام

صدای خسته و بی حوصلش چیزی نیست که لویی توقع شنیدنشو داشته باشه

لو_هی...چی شده bro؟ چرا صدات انقدر غم داره؟

لحنش آروم و با احتیاطه

زی_چیزی نیست لو، فقط خسته ام...میخوام بخوابم...تا ابد

کلمه ی آخرو نامفهوم میگه و به محض قطع کردن تماس گوشیشو خاموش میکنه، چشماشو میبنده و سعی میکنه بدون فکر کردن به چیزی چند ساعت بخوابه

You'll also like

          

.
.
.
.
.
.
.
.
.

حرکت نوازش وار دستی رو بین موهاش حس میکنه و چشماش به آرومی باز میشن

لو_فکر کردی میتونی منو بپیچونی؟

لحن خطرناکش با چشمای آبی و مهربونش کاملا در تضاده

زی_لو؟...چجوری اومدی تو؟

با خواب آلودگی میپرسه و چندبار پلک میزنه تا تاری دیدش برطرف بشه

لو_کلید زاپاس اتاقت دست منه بِچ

بیخیال میگه و شونه بالا میندازه

زی_چی...چرا؟

لو_چون به تو ربطی نداره، پاشو غذاتو بخور

زین که میلی به غذا خوردن نداره سر به دو طرف تکون میده و یکم خودشو روی تخت عقب میکشه تا برای لویی جا باز کنه

لو_داری دعوتم میکنی باهات بخوابم؟...چرا که نه عزیزم!

با شیطنت میگه و سوییشرت و کتونیای سفید رنگشو از پاش درمیاره، کنار زین به پهلو دراز میکشه و نیشخند میزنه

زی_میدونی که باید باهام لطیف برخورد کنی!

زمزمه میکنه و آروم پلک میزنه

لو_لعنت بهت، بیا اینجا ببینم...کی چشمای قشنگتو انقدر غمگین کرده؟

دستشو دور شونه ی اون پسر میذاره و میکشتش سمت خودش

زین لبخند میزنه و سرشو روی قفسه ی سینه ی اون پسر میذاره، یکی از دستاشو روی کمرش قرار میده و درحالی که به صدای قلبش گوش میده زمزمه میکنه:

زی_سفید خیلی بهت میاد لو

لو_میدونم...تو میدونی چه رنگی بهت میاد؟

زی_چه رنگی؟

لو_قهوه ای

با بیخیالی میگه و زین ازش فاصله میگیره تا صورتشو ببینه

زی_عوضی

دوباره سرشو به قفسه ی سینش تکیه میده و از نیشگون محکمی که اون پسر از پهلوش میگیره چهرش جمع میشه اما چیزی نمیگه

زی_کارا کجاست؟

لو_رفت خونه لباساشو عوض کنه

زی_چرا؟

لو_فلجه فلج، قوطی نوشابه رو خالی کرد رو خودش

زین میخنده و صداش خفه شنیده میشه

لو_پاشو غذاتو بخور مالیک وگرنه میذارم دهنت...غذارو نه البته

زی_مرسی

لو_خواهش میکنم

زمزمه میکنه و از بالا به چهره ی رنگ پریده ی اون پسر نگاه میکنه، به مژه های بلندش که روی صورتش سایه انداختن لبخند میزنه و انگشت شستشو نوازش وار روی گونه ی کبودش میکشه

Car Lover [Z.M]~[completed]Where stories live. Discover now