41

7.4K 1.7K 637
                                    

41

- تو چیکار کردی کیم جونگین؟

سهون با چشم های گرد به آلفاش که به نظر نمیرسید از کاری که کرده پشیمونه نگاه کرد و از جاش بلند شد تا به سمت تلفنش بره.

- باید به بکهیون بگم.

جونگین به سرعت از سمت دیگه ی تخت پرید و تلفن سهون رو از روی میز برداشت: بعد میگی چرا بهم نگفتی؟ میبینی که اولین کاری که میکنی خبر دادن به بکهیونه.

سهون بهت زده به رفتارهای عجیب جونگین خیره مونده بود. نمیدونست چه عکس العمل دیگه ای باید نشون بده. جونگین طوری رفتار میکرد که انگار این کار درست ترین کار ممکن بوده.

- من فقط میخواستم یه خورده به خودشون بیان.

سهون اخم هاش رو توی هم برد و جلو رفت تا گوشی رو از دست جونگین بگیره: بعد جنابعالی فکر نکردی زمانی که داری اینکارو میکنی اینا از قبل به خودشون اومدن؟

جونگین گوشی رو پشتش برد: الان خب بیشتر به خودشون اومدن.

سهون کلافه تر از این بود که دلایل جونگین رو درک کنه: دهنتو ببند، فقط دهنتو ببند. هرچقدر توضیح بدی اینکارت به هیچ عنوان توجیه نمیشه.

سرش رو برای کنار زدن تمام افکاری که توی سرش بود تکون محکمی داد و چشمهاش رو از عصبانیت بست.

جونگین لبش رو گاز گرفت و برای اولین بار که اینکارش با قسمی که خورده بود در تضاد بود فکر کرد.

- من...

سهون دستش رو بالا آورد تا ساکتش کنه: من من نکن جونگین، تو الان فقط باید ساکت شی و به این فکر کنی که چقدر کارت بچگانه بوده.

نگاهش رو با بهت از زمین گرفت و به چشمهای جونگین داد: حتی نمیتونم خودم رو تو شرایط بکهیون بذارم و بفهمم دکتری که بهش اعتماد دارم رو یه سری شایعه ی اینترنتی تایید زده و گفته الفام سرطان داره!!

سرش رو با بهت به دو طرف تکون داد: فقط خدا به دادت برسه.

**

جونمیون بی توجه به ییشینگ که با اخم نگاهش میکرد پوشش قرص رو باز کرد و لیوان کریستال رو از روی میز برداشت و درحالیکه زیر چشمی به اخم ییشینگ نگاه میکرد قرص رو خورد:

- من فعلا کار دارم ییشینگ، یه بار نشان آلفای نمونه رو از رو شونه ت بکن و بذار جفتت با خیال راحت به کارش برسه. اگر به اینا رسیدگی نکنم...

به حجم کاری که روی میزش ریخته بود اشاره کرد: از بیکار بی کار میشم.

و ادامه نداد که چانیول هم بدبخت میشه، درسته دوست پسرش گفته بود به جایگاه دوستش حسادتی نمیکنه، ولی این چیزی نبود که از خودش نشون میداد.

با ویبره ی گوشیش از روی میز برش داشت، چانیول براش نوشته بود: فعلا نجات پیدا کردم.

نمیدونست دقیقا از چی نجات پیدا کرده، امیدوار بود منظورش این باشه که سرطانی در کار نیست و خوشبختانه حامله ست. ولی میدونست دوستش این مدل خبرهارو اینطوری بهش نمیده. پس کنجکاوی نکرد و به ییشینگ که با اخم روی صندلی نشسته بود اشاره کرد: فکر میکنم توهم کارمند دولت باشی، نمیخوام مالیاتی که میدم رو به کسی حقوق بدن که وقت کاریش میاد ببینه چرا دوست پسرش جوابش رو نمیده.

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now