MASQUERADE

575 89 125
                                    

انگشتشو کشید و صدای شکستن قلنج هاش اومد.

- آه خدایا خیلی خسته ام. برای امروز بسه واقعا.

- گاد باورم نمیشه هیچ کدومشون بدرد نمیخوردند‌.
تهیونگ به پرونده های زیاد متقاضیا که گوشه ای از میز تلنبار شده بودند، نگاهی انداخت.

نامجون چشم هاشو مالید که باعث شد نگاهش به ساعت توی دستش بیفته.

- اوه شت. ساعت سه شد و ما هنوز اینجاییم.

تهیونگ پوزخندی زد. - و حدس بزن چی؟ هیچ کس و هنوز نتونستیم برای نمایش پیدا کنیم.

نامجون کتشو از پشت صندلی گرفت و پوشیدش‌.
- بیخیالش. بیا الان فقط بریم خونه. فردا هم کلی متقاضی داریم.

- من که میدونم از بین اونام کسی در نمیاد.
تهیونگ در حالی که داشت پشت نامجون از در بیرون می رفت زیر لب زمزمه کرد.

چند تا از کارمندایی هم که بخاطر اونها هنوز توی شرکت مونده بودند مرخص کردند و هردو به سمت پارکینگ اختصاصی شرکتشون رفتند و سوار ماشین نامجون شدند. تهیونگ تصمیم گرفته بود ماشینشو همونجا بزاره چون اونقدری خسته بود که نمیتونست مطمئن باشه که زنده به خونه میرسه یا نه.

به محض بیرون اومدن از پارکینگ صدای رعد و برق وحشتناکی بلند شد و چند لحظه بعد بارون شروع به باربدن کرد.

- بدشانسی پشت بدشانسی‌ .. الان کی میخواد ماشینو فردا ببره کارواش؟ گادد..

نامجون همونطور که زیرلب غرغر میکرد گفت و به سمت خونه‌اشون راه افتاد.

- تهیونگا سرتو بیار تو. سرما میخوری.

اما تهیونگ انگار توی دنیای خودش غرق شده بود. کی می تونست اونو از بارون جدا کنه؟ قاعدتا هیچکس.

پس وقتی بعد چندبار تذکر جوابی از طرف تهیونگ نگرفت، بیخیال شد و سعی کرد روی جاده تمرکز بکنه.

تهیونگ صدایی شنید. صدای آرومی که فقط برای گوش های تیز تهیونگ قابل شنیدن بود و اون صدا چیزی نبود جز آهنگ نمایششون.

با چشماش به دنبال منبع صدا گشت‌. وقتی داشتند از کنار مغازه ی گلفروشی می گذشتند، یهو تهیونگ داد زد:
- نامجون وایستا.

نامجون سریع ترمز کرد و با تعجب به تهیونگی نگاه کرد که کمربندشو باز کرده بود و از ماشین دویده بود بیرون.

- هی تهیونگ ! برگرد ! چیکار داری می کنی؟ دیوونه شدی؟

در حالی که سرشو با دستاش پوشونده بود تا از برخورد بارون باهاش جلوگیری کنه، پشت تهیونگ میدوید.

وقتی تهیونگ ایستاد، خواست شروع به سرزنشش کنه که با دیدن چیزی که نگاه تهیونگم به خودش جذب کرده بود، مثل مسخ شده ها ایستاد.

𝕸𝖆𝖘𝖖𝖚𝖊𝖗𝖆𝖉𝖊ঔৣWhere stories live. Discover now