«Part 8»

7.6K 1K 613
                                    

همه افراد زمان خیلی کوتاهی رو برای خروج از شوک سریعی که به بدنشون
وارد میشه، میگذرونن.

در اون زمان خیلی کوتاه، مغز دستور هیچ کاری بهت نمیده تا به خودت بیای.

حالا دقیقا زمانی بود که تهیونگ در شوک کار اون پسر قرار گرفته بود و مغزش دستور هیچ کاری نمیداد.

بلاخره وقتی جونگکوک فشار بیشتری به شونه هاش وارد کرد تا خودش رو بالا تر بکشه، تهیونگ اون رو پس زد و یک قدم عقب کشید.

عملا هیچ حرفی برای گفتن نداشت و با نگاه پر سرزنشی بهش خیره شده بود.

با نگاه گذرایی به تصویر جین، برگشت و زمانی که قصد خروج از اون مکان رو بدون جونگکوک داشت، صدای پسرک بلند شد و با صدای گرفته ای گفت:

"معذرت میخوام آجوشی. من... نمیدونم چرا اینکار رو کردم. شما حالتون بد بود و... و حس کردم میتونم اینطور کمکتون کنم. خودتون گفتید. خودتون گفتید که من به هیونگ شباهت دارم..."

جونگکوک باید کاری میکرد وگرنه با خطای احمقانه ای که مرتکب شده بود، احتمال اینکه دیگه آجوشیش رو نبینه، وجود
داشت.

پس چشم هاش رو بست و خودش رو به بیهوشی زد. تهیونگ با صدای افتادن، برگشت و وقتی جونگکوک رو در اون حالت دید، به سرعت اون رو روی دستش گرفت. علائم حیاتیش رو چک کرد اما چیزی غیرطبیعی به نظر میرسید.

جونگکوک همون علائمی که که قبلا از خودش نشون داده بود، داشت. ضربان تند و تپش قلب زیاد!

صورتش رو در دست گرفت و به چشم هاش نگاه انداخت. با اینکه از فهمیدن مرگ جین، حال خوبی نداشت اما لبخند بی جونی زد. پلک های جونگکوک میلرزید و این یعنی پسرک از ناچاری و خجالت خودش رو به بیهوشی زده بود!

چند ثانیه بی حرکت موند. تمام سلول های مغزیش از بوسه اون گرم شده بود و حالا دقیقا نمیدونست که باید چه کاری انجام بده. نفسی عمیق کشید و دوباره موهای شلخته ریخته شده روی پیشونی جونگکوک رو کنار زد.

حالا چطور باید فکر میکرد؟ بلاخره اون پسر اشتباهی مرتکب شده بود یا نه؟

به ارومی دست روی سرش گذاشت وموهای نرمش رو نوازش کرد:

"باید سرزنشت کنم وقتی قصد کمک داشتی؟
ُکُ کُ.. تو باید یاد بگیری تا کسی ازت کمکی نخواست، کمک نکنی!
آجوشی اینبار همه چیز رو فراموش میکنه ولی تو نباید دیگه تکرارش کنی...
حالا هم بهتره چشمهات رو باز کنی و خودت رو به بیهوشی نزنی. یادت که نرفته من یه دکترم؟ خیلی راحت میتونم بفهمم تو از من بهوش تری!"

بخشی از نقشه جونگکوک به درستی پیش رفته بود و بخش دیگه با شکست
مواجه شده بود.

«نه آجوشی نه... نباید فراموش کنی. این اولین بوسه من بود.
تو باید همیشه بهش فکر کنی. فکر کنی که من بوسیدمت... من، کُ کُ ی تو چه گندی زدم! الان اگه چشمهام رو باز کنم چطور به چشمهات نگاه کنم؟»

My Ajjussi 🥀Where stories live. Discover now