اون روز مث همیشه با الارم پودینگ از خواب بیدار شدمو با کلی انرژی از اتاق بیرون رفتم و روال کار همشگیمو انجام دادم.وقتی وارد اشپزخونه شدم یه یادداشت روی یخچال بود که نوشته بود
"صبحت بخیر کوچولو ! لطفا امشب یکی از غذاهای خوشمزتو درست کن اونم زیاد اندازه ده نفر مهمون دارم ، دوست داری با دوستام اشنا بشی؟!"
خوندن نوشته کمی متعجبم کرد دوستاش ؟ هوممم اونا کی میتونستن باشن؟؟ میتونستن بازیگر و خواننده باشن یا اعضای بی تی اس؟ ولی اون گفته ده نفر پس نمیتونه اعضا باشن ، شاید کسای دیگه ای هم هستن؟!!
وایی ده نفر زیاد ! میتونم خوب درس کنم !! استرس گرفته بودم ، روی زمین نشستم و فک میکردم چی درست کنم ، چطوری درست کنم که پودینگ اومد بیشمو کمی خودشو برام لوس کرد ، اه اون سگ باهوشی بود دقیق میدونست کی باید بیاد و حال ادمو خوب کنه.
خیله خوب اروم باش دختر تو قبلا هم برای ۷ ، ۸ نفر درست کردی پس ۱۰ نفرم میتونی و فقط چند نفر اضافه شدن!!! نفس عمیق !!!
اهنگ برای رفع استرس عالی بود ، پس تلفنمو به تلویزیون وصل کردن لامصب عجب سیستم صوتی هم داشت و برای خودم آهنگای مورد علاقمو پلی کردم دبرو که رفتیم.
رفتم تو اشپزخونه شروع کردم به اماده کردن غذا ، من کار کردن با اهنگ رو واقعا دوس داشتم جوری که اصن احساس خستگی نمیکردم .
برای هر حرکت اشپزی چهارتا حرکت میرقصیدم ، قر میدادم ،حال میکردم .
حتی سعی میکردم بعضی از اهنگارو کاور کنم با صدای بلند میخونم ، دیگه صاحب خونه غر غرو نبود که بهم بگه ساکت شو .
رفتم و اطراف خونه هم دستی کشیدم و تمیزش کردم ، یکمم با پودینگ بازی کردم در نهایت دوباره به اشپزخونه برگشتم به تا بعد پختن گوشتا به پختنم ادامه بدم.
دیگه تقریبا هوا تاریک شده بود و من منتظر بودم که برنجا پخته بشه تا زیرشو خاموش کنم .
احساس گرسنگی شدیدی کردم چون ظهر ناهار نخورده بودم ، یکم از پاستا هایی که دیشب درست کرده بودم ، برداشتمو شروع کردم به خوردنشو ، اهنگ wings , BTS هم در حال پخش بود طبق عادتم قر میدادم و حرفه ای میرقصیدمو پاستا هارو تو دهنم میچپوندم واقعا حس خوبی بود.
فقط یه چرخش کم داشت، به عقب برگشتم خشکم زد یا ابرفرض هفتا چشم داره منو نگا میکنه، پاستا ها هنو تو دهنم بود و نصفش بیرون دهنم اویزون بود ، با دیدنشون پاستا پرید تو گلوم و سرفم گرفت، دستمو گرفتم جلوی دهنم و سرفه کردم ، پشت سر هم سرفه میکردم روی زمین زانو زدم در حال خفه شدن بودم که جین به سمتم اومد و کمرمو گرفت و با دست دیگش اروم اروم میزد پشتم تا سرفم وایسته، اینقد سرفه کرده بودم که اشکم دراومد ولی با کمک جین بالاخره سرفم متوقف شد ، لیوان اب جلوی صورتم گرفته شد ، با تشکر گرفتمشو یکم خوردم.
![](https://img.wattpad.com/cover/230239433-288-k781333.jpg)
YOU ARE READING
JUST DON'T BE FOOLED BY THE DEVIL
Fanfiction#jin #girl&boy می نا دختری تنهاس که بعد اومدنش به کره همه چیز جوری که میخاست پیش نرفت... پس مجبور شد توی یه شرکت خدمات منزل شروع به کار کنه و زندگی خودشو بگذرونه ... ولی با ورودش به یکی از خونه ها ناخودآگاه مسیر زندگیش عوض میشه .... [[Full]] #one_s...