نگاه جونگ کوک مدام به عقربههای روی دیوار بود. دقایق پشت هم سپری میشدن و دلشوره جونگ کوک رو بیشتر میکردن و از اونجایی که نمیدونست فاصله ایمن برای گردنبند و تهیونگ چه اندازه است تا جایی که میتونست نزدیک اتاق مخفی پرسه میزد و به دو مرد مزاحمی که توی خونش بودن نگاه میکرد.
همسایه دیوار به دیوار جونگ کوک مدتی بود که بابت مرطوب شدن و پوسیدن دیوارش گله و شکایت میکرد و اسرار داشت که مشکل از لوله کشی خونه جونگ کوک هست و هر چقدر هم که جونگ کوک این حرف رو رد میکرد، مرد همسایه باز هم روی حرف خودش اسرار میکرد. در آخر جونگ کوک رضایت داد که مرد به همراه یک لوله کش، لولههای خونش رو بررسی کنه و مدتی قبل روزی رو برای این کار انتخاب کرده بودن. جونگ کوک به شانس مزخرف خودش لعنتی فرستاد و برای بار هزارم به ساعت نگاه کرد و کمی به دیواری که پشت اون، اتاق مخفی قرار داشت نزدیکتر شد.
مرد همسایه نگاهی به جونگ کوک انداخت و گفت:
آقای جئون مشکلی پیش اومده؟ احساس میکنم کمی مضطرب هستید.
جونگ کوک به سختی خودش رو کنترل کرد و گفت:
مشکلی نیست آقای لی.
مرد همسایه با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:
فکر نمیکردم من رو بشناسید.
جونگ کوک لبخند ساختگی زد و رو به مرد گفت:
اختیار دارید آقای لی. من همه همسایهها رو میشناسم. البته به اسم.
جونگ کوک به خوبی پوزخندش رو کنترل کرد. این حرف یک دروغ مصلحتی بود چون جونگ کوک یه پوشه کامل از اطلاعات مربوط به هر شخصی که توی آپارتمان زندگی میکرد و به نوعی همسایه اون محسوب میشد، داشت.
مرد میانسال با مهربانی لبخندی گرم به جونگ کوک زد و گفت:
جای خوشحالیه! این روزها جوانها اهمیت چندانی به اطراف خودشون نشون نمیدن و همسایههاشون رو حتی به اسم هم نمیشناسن. هرچند...
جونگ کوک به حرفهای مرد توجهی نمیکرد و حواسش بیشتر معطوف به مرد لولهکش بود که تقریبأ کار خودش رو تموم کرده و آماده رفتن میشد.
جونگ کوک با فاصله زیاد مزاحمها رو تا درب خونه همراهی میکرد چون میخواست علاوه بر اینکه شک و شبههای ایجاد نکنه، فاصله چندانی تا اتاق مخفی و تهیونگ نداشته باشه و مدام به حماقت خودش برای نپرسیدن مسافت مناسب از تهیونگ، لعنت میفرستاد.
بعد از بستن در با سرعت زیاد ولی گامهای بی صدا به سمت اتاق برگشت.
تهیونگ بیحال روی صندلی افتاده بود. جونگ کوک خودش رو به تهیونگ رسوند و به پسر کمک کرد که کمی راحت تر روی صندلی بشینه.
جونگ کوک: من واقعأ متاسفم. کارشون بیشتر از چیزی که فکر میکردم طول کشید و من... من نمیدونستم که چقدر میتونم دور شم. و... خب...
تهیونگ لبخند بیرمقی زد و گفت:
اشکالی نداره. اونقدر دور نشدی که بخوام درد بکشم. فقط چون زمان نسبتأ طولانی رو ازم دور بود کمی بی حال شدم. نگران نباش این من رو نمیکشه. یکم استراحت کنم بهتر میشم. البته اگر باز گردنبند ازم دور نباشه.
جونگ کوک سرش رو به نشانه تفهیم تکون داد. گردنبند رو از توی جیبش دراورد و روی میزی که از دسترس تهیونگ دور بود گذاشت.
جونگ کوک: این فاصله که مشکلی نداره؟
تهیونگ سرش رو به چپ و راست تکون داد.
جونگ کوک: فکر فرار و حمله به من و اینجور افکار به سرت نزنه! من آدمی نیستم که به این راحتی بتونی حریفش بشی.
جونگ کوک همینطور که به سمت در می رفت، گفت:
میرم یکم غذا برات بیارم. کمکت میکنه یکم سرحال بیای چون خیلی حرفها هست که باید بزنیم.
جونگ کوک از اتاق خارج شد و کمی بعد با سینی پر از مواد غذایی و نوشیدنی برگشت.
سینی رو روی میز گذاشت و بعد صندلی تهیونگ رو به سمت میز کشید. دست های پسر رو باز کرد و سینی رو به طرف تهیونگ کشید.
جونگ کوک: دستهات رو روی میز و جلوی دیدم نگه دار و هیچ کار تهاجمی نکن.
تهیونگ باشه آرومی زیر لب گفت و به آرومی شروع به خوردن کرد.
جونگ کوک کمی نوشیدنی برای خودش توی لیوان ریخت و با فاصله کمی از تهیونگ روی میز نشست و گفت:
نمیدونم خیلی شجاعی یا خیلی احمق! اصلأ به فکرت نرسید که ممکنه دارو یا مخدری توی غذا ریخته باشم؟
تهیونگ کمی نوشیدن توی لیوان ریخت و کمی از اون رو نوشید.
تهیونگ: فکر کردم تا الان فهمیده باشی من هیچ چیز برای از دست دادن ندارم.
تهیونگ لیوان رو روی میز گذاشت و گردنبند که کمی دورتر از اونها روی میز قرار داشت اشاره کرد و گفت:
تا زمانی که اون گردنبند دست توئه من دلیل مهمتری نسبت به مواد یا داروی توی غذا برای نگرانی دارم.
تهیونگ به غذا خوردن ادامه داد و جونگ کوک جرعه دیگهای از نوشیدنی رو سر کشید.
جونگ کوک: شاید حق با تو باشه.
تهیونگ شونههاش رو بالا انداخت و به خوردن غذا ادامه داد.
جونگ کوک: به هر حال این بحث ما نیست. اینطور در نظر میگیریم که همه حرفهای تو حقیقت داره. مسئلهای که پیش میاد اینه. من باید کارم رو تموم کنم و این یعنی باید این گردنبند رو تحویل بدم.