با حس لمس گونههاش چشمها سنگینش رو از هم فاصله داد و پلکهاش رو باز کرد.
توی بغل شاهزاده روی مبل اتاقش بهخواب رفته بود و حالا شاهزاده با چهرهی محسور کنندش از بالا بهش خیره شده بودو گونههاش رو نوازش میکرد.
ناخودآگاه لبخندی روی لبهاش اومد و بیشتر توی بغلش جمع شد، گرمای بدنش واقعا اعتیادآور بود....بعد از رابطهشون بکهیون متوجه نشد که کی بهخواب رفته، فقط میدونست که دوباره درگیر بازیه خودشو شاهزاده شده و سراسر وجودش از لذت پر شده بود.
لذتی که حالا مزش زیر دندونش رفته بود و خودش هم نمیدونست چجوری باید از حالا به بعد کنترلش کنه!!
حتی گرمای بدن شاهزاده هم لذتبخش بود!!
شاید اگر بکهیون معنای آرامش رو میدونست و درکش میکرد متوجه میشد که لذتی که حس میکنه همون حس آرامشه ...
آرامشی که حالا در کنار چانیول براش قابل لمس بود و میخواست که مدام تکرار بشه ...چانیول از واکنش پسر توی بغلش لبخندی زد، بکهیون خودش رو توی بغلش جمع کرده بود و مدام نفسهای عمیقی میکشید.
"اگر عمیق نفس کشیدنت رو همینطور ادامه بدی تضمینی نمیکنم که دوباره بتونی روی پاهات بایستی!"
چانیول با لحن خاصی گفت و منتظر واکنش بکهیون موند.
بکهیون با شنیدن حرف شاهزاده نفسشو حبس کرد و سعی کرد فکر بوییدن عطر شاهزاده رو از ذهنش بیرون کنه، شاید خودش هم از شیطنت کردن لذت میبرد، اما به سختیو دردهای بعدش اصلا نمیارزید.
چانیول با واکنش بکهیون صدادار خندید، اون حتی نفس هم نمیکشید.
بعضی از حرکتها و واکنشهای اون پسر واقعا بامزه بودن.
اما با یادآوریه صبحتهای اونو پدرش درون اتاق لبخنده روی لبهاش به سرعت پاک شد و بیهیچ حسی بهش نگاه کرد.
اگر تمام کارهای بکهیون یه بازی باشن چی!؟
نباید درگیرشون میشد، اونها براش دام پهن کرده بودن!!!
قطعا این پسر هم پدرش و دستوراتش براش در اولویت قرار داشت.
با دستی که روی گونهاش نشست نگاهش رو سمت چشمهای بکهیون سوق داد، اون لبخند و چشمها نمیتونست دروغ باشه و یه بازی ...
چطور میشه کسی با نگاهش و لبخندش به راحتی تورو به بازی بگیره و نتونی هیچ دروغی رو از توی چشمهاش بخونی!!!بکهیون صورت جدیه شاهزاده رو واقعا تحسین میکرد، زمانیکه درحال تمرکز یا فکر کردن بود واقعا جذابو خیرهکننده بهنظر میرسید.
مشغول نوازش گونه هاش شد، زبری که زیر دستاش حس میکرد باعث میشد کف دستش قلقلک بیاد و لبخندی عریض روی لبهاش بنشونه.
"شاهزاده دوست دارن که من صورتشون رو براشون اصلاح کنم؟؟"
چانیول دست آزادش رو زیر چونهاش کشید و کمی زبری حس کرد، خودش رو کمی بلند کرد و با دستی که زیر سر بکهیون بود و دست آزادش بکهیون رو کاملا بلند کرد و روی پاهای خودش نشوندش.
"عادت به اصلاح صبحگاهی ندارم، معمولا شبها انجامش میدم ... بنظرت امشب چطوره؟؟"
بکهیون کمی خودش رو جلوتر کشید و صورت چانیول رو با دستهاش قاب کرد و بعد بوسهی سریعی روی گونهاش گذاشت "عالیه شاهزادهی من"
YOU ARE READING
🏰YEOL KINGDOM🏰
Fanfictionبعد از مرگ شاه ادموند حکومت به تنها پسرش یعنی چانیول رسید. شاهزادهای هوسران که باعث نا امیدی درباریان شده بود و همگان کار سرزمینشون رو تمام شده میدیدند. اما با رسیدن هدیهی ویژه و ارزشمندی به اون ورق چرخید و همگی تونستند روی دیگر شاهزاده رو هم بب...