پارت 24

1.3K 202 39
                                    

لان شیچن به چهره ناراحت برادرش نگاه کرد:

-متاسفم ولی دیگه کاری از دست ما بر نمیاد خودت که دیدی اون نابود شد.

سوشه که کنار جین گوانگیائو بود گفت:

-چرا باید نگران کسی باشی که میخواست ما رو بکشه؟

لان شیچن پلکاشو رو هم فشار داد و نفس سنگینی کشید:

-الان وقتش نیست بعدا همه چی رو میفهمید

سریع به سمت یونمنگ حرکت کردن. جیانگ چنگ هنوز بیهوش بود و جو طوری بود که هیچ کس حرفی نمیزد. اصلا حرفی برای گفتن نداشتن.
وقتی به یونمنگ رسیدن سریع به اسکله نیلوفر ابی رفتن و جین زیشوان رو دست پزشکا سپردن و منتظر شدن جیانگ چنگ بهوش بیاد.
جین گوانگیائو نگاهی به لان شیچن کرد:

-اگه بخوایم منتظر بمونیم خیلی طول میکشه بگم یکی از پزشکا بهوشش بیاره؟

لان شیچن که کنار تخت جیانگ چنگ بود گفت:

-لازم نیست داره بهوش میاد

جیانگ چنگ اروم چشماش رو باز کرد و چشمش به سقف اتاقش افتاد. یه لحظه امیدوار شد همه اونا که دیده بود یه کابوس باشه اما با دیدن اون سه نفر توی اتاقش فهمید همه چی واقعیت داشته:

-وی ووشیان کجاست؟ اون عوضی با چه جرعتی منو بیهوش کرده؟

لان شیچن لبخند غمگینی زد:

-اون نتونست باهامون بیاد

جیانگ چنگ با عصبانیت داد زد:

-منظورت چیه؟

بعد صداش رو اروم اورد پایین:

-لابد خیلی ضایع بود تو ییلینگ موند؟

جین گوانگیائو نزدیک تر اومد اونم تو چهرش ناراحتی موج میزد:

-متاسفم رییس قوم جیانگ ولی وی یینگ از بین رفته

جیانگ چنگ با حرف جین گوانگیائو توی شوک فرو رفت امکان نداشت؛ وی ووشیان اون رو ترک کرده بود؟ نیه مینگجو نگاهی به لان شیچن و جین گوانگیائو کرد بهتر بود اون همه چی رو به جیانگ چنگ توضیح میداد.
وقتی توضیحات تموم شد اشک از چشمای جیانگ چنگ خارج شد:

-میشه تنهام بذارید؟

اون سه نفر از اتاق خارج شدن و رفتن پیش بقیه. حال جین گوانگیائو هم تعریفی نداشت ناراحتی عجیبی رو میشد روی چهرش دید.
لان شیچن به اطراف نگاهی انداخت تا برادرش رو پیدا کنه ولی نتونست. رو به یکی از شاگردای قومش کرد:

-لان وانگجی کجاست؟

شاگرد تعظیم کرد:

-ایشون اینجا نیستن برگشتن به قوم

لان شیچن تعجب کرد تا اونجایی که میدونست وی ووشیان برای برادرش اهمیت داشته پس چرا یهو بدون اطلاع رفته؟
بعد گذشت یک ساعت جیانگ چنگ از اتاقش اومد بیرون، خشم و عصبانیت توی چهرش موج میزد.
لان شیچن نزدیک جیانگ چنگ رفت:

-رییس قوم جیانگ

-من تا اون عوضی که باعث مرگ برادرم شده رو پیدا نکنم اروم نمیگیرم

نیه مینگجو مصرانه جواب داد:

-ما هم میخوایم بفهمیم ماجرا چیه این یه جورایی به چهار تا قوم مربوط میشه

لان شیچن رو به نیه مینگجو کرد:

-وقتی بحث سر تعلیم دیدگی شیطانی میشه ییلینگ لائوزو نفر اوله ولی یکی قوی تر از اون پیدا شده این یه تهدید حساب میشه

جیانگ چنگ ناخون هاش رو محکم کف دستش فشار داد میتونست حس کنه داره خون میاد. خشم سراسر بدنش رو پر کرده بود .
جیانگ چنگ در حالی که غم و خشم توی صداش موج میزد رو به بقیه کرد:

-اولین کار اینه که برای برادرم یه مراسم بگیرم

لان شیچن لبخند غمگینی زد:

-اره ماهم کمکتون میکنیم

-خودم تنهایی انجامش میدم نمیخوام به زحمتتون بندازم

جین گوانگیائو بالاخره به حرف اومد:

-چطور این اتفاقاتی که افتاد رو به بانو جیانگ بگم؟

جیانگ چنگ آهی کشید:

-خودم بهش میگم

بعد رو به یکی از شاگرادی قومش کرد:

-جین زیشوان کجاست؟

-رییس قوم ایشون رو توی اتاق مهمان گذاشتن و هنوز بیهوش هستن

جیانگ چنگ سری تکون داد:

-در این مورد بعدا بحث میشه فکر نکنم هنوز کسی امادگی بحث کردن در این مورد رو داشته باشه!

با این حرفش موافق بودن کسی هنوز نمیخواست اون اتفاقی که افتاده رو باور کنه.
اون چیزی که دیده بودن به هیچ وجه نباید اتفاق میوفتاد.
جین گوانگیائو دستاش رو مشت کرد، میدونست کار کیه ولی نمیتونست چیزی بگه چون لو میرفت همش تقصیر  شویانگ بودش.
قسم خورده بود وقتی گیرش بیاره به بدترین شیوه بکشتش.
خبر مرگ وی ووشیان و اسیب دیدن جین زیشوان همه جا پیچید.
حال جیانگ یانلی از شنیدن این خبر بد شده بود و کاری جز اشک ریختن نمیتونست بکنه. توی یک روز بدترین اتفاقات افتاده بود.
لان وانگجی هم خودش رو توی اتاقش حبس کرده بود و بیرون نمیومد و این باعث نگرانی لان چیرن و لان شیچن شده بود.
لان چیرن کمی از چای سبزی که لان شیچن براش ریخته بود چشید:

-هنوز چیزی در اون رابطه پیدا نکردید؟

-نه ولی باید فرد قوی و کار بلدی باشه که وی ووشیان رو به اون وضع در اورده

-اوضاع پیچیده ای شده

لان شیچن به اسمان نگاه کرد و آهی کشید اوضاع واقعا درهم شده بود قرار بود مراسمی برای وی ووشیان گرفته بشه و اون باید برای مراسم بره.....

♡~~~<پایان فصل اول>~~~♡

همه چی قاطی شدWhere stories live. Discover now