تو داروی منی!
***********************************************
"فقط دوتا قرص خواب خورده؟"
گوهای برگشت و به یوکی نگاه کرد، یوکی به خوبی یادش بود.
"من دیدم که یه بسته قرص از توی کیفش در اورد ولی نمیدونم چی بود، اما چونکه صبح با علائم سرما خوردگی اومد مدرسه حدس میزنم سرما خورده بود"پرستار همونطوری که نگاهش روی صورت یوکی بود فکر کرد.
"خوب چطوره که تو بری و بسته قرص رو برام بیاری که بدونم چی خورده"یوکی سریع از اتاق خارج شد و گوهای رفت و کنار تخت روی صندلیه همراه نشست.
متوجه شد بای لویین قبلا هیچوقت انقدر حالت چهره اش اروم نبوده.
یه جوری بود انگار حتی سرش داد میزدی هم مهم نبود، اصلا ارامشش بهم نمیخورد."نگران نباش زود خوب میشه، از ظاهرش معلومه که جدی نیست، حدس میزنم چون دوتا داروی متفاوت خورده یک ذره دچار مسمومیت دارویی شده وقتی بیدار بشه همه چیز حله، اما بهش بگو وقتی داره برای بار اول قرص خواب اورد میخوره واقعا نیازی نیست چند تا ازش بخوره، همون یکدونه واسه یه خواب نرمال کافیه"
گوهای ساکت موند اما صورتش یکم سرخ شد.
یوکی برگشت و دارو رو به پرستار داد.
"ببین، دارویه سرماخوردگیه"پرستار جلو اومد و دستی به پیشونیه لویین گذاشت و اروم گفت"بنظر میاد باید بهش تب بر بزنم، یکمی تب داره و یکمی هم دچار اوردوز داروی خواب اوره واسه همین بدنش ضعیف شده و نمیتونه بیدار بشه"
پرستار رفت توی یک اتاق دیگه و یوکی به تخت بای لویین نزدیک شد و به گوهای که روی صندلی همراه نشسته بود گفت"من مراقبش هستم، تو برگرد کلاس، یکنفر پیشش باشه کافیه"
"خودت برگرد."
این جمله به ارومی گفته شد اما معنای سنگینی پشتش بود.
گوهای پتو رو تا روی شونه های لویین بالا کشید.
یوکی به حرکات گوهای نگاه کرد و یه احساس پیچیده و غیر قابل توصیف درونش شکل گردفت.
به چشم بقیه گوهای و لویین دشمن خونی محسوب میشدند اما یوکی میدید که گوهای یه حس خاصی به بای لویین داره، حتی میشد گفت بای لویین رو دوست داره.
گوهای ادمی بود که حتی محض عرض ادب حاضر نبود به کسی سلام کنه اما خودش رو به اب و اتیش میزد تا اعصاب بای لویین رو از یه راهی تحریک کنه.
گوهای همیشه به همه یه قیافه بی تفاوت و بی حوصله نشون میداد اما وقتی جلوی بای لویین بود پر انرژی و اماده بنظر میرسید، همش دنبال یه راه واسه اذیت کردن و شکنجه کرد بای لویین بود اما وقتی بای لویین اسیبی میدید گوهای از همه نگران تر بود ....
شاید بقیه حدس نمیزدند، ممکن بود بای لویین متوجه نشه اما یوکی قطعا میدید چه خبره.
این مثل یه عشق دبیرستانی بود.
از اون عشق هایی که پسر مثل یک پاپیه هیجان زده از دختر خوشش میاد اما نمیدونه چطور نشونش بده، در نتیجه خودش رو اذیت میکنه تا بتونه دختر رو دست بندازه، موهاش رو میکشه، دفتر تکالیفش رو میدزده، انقدر مسخره اش میکنه تقریبا اشکش رو در میاره ...
با وجود اینکه بای لویین و گوهای هر دو پسر بودند اما این رابطه از این فرمول مستثنی نبود، هدف رابطه این دوتا مشخص بود: بدست اوردن توجه اون یکی.بای لویین تنها ادم توی کلاس بود که گوهای میخولست باهاش ارتباط برقرار کنه.
قوانین رابطه بین این پسر ها اینطوریه:تو از من قوی تری، من از این اخلاقت خوشم میاد ، من این چالش رو قبول میکنم و تاجایی که بشه سر به سرت میذارم.واسه همین بود که یوکی مطمئن بود که گوهای واقعاِ واقعا بای لویین رو دوست داره.
بای لویین جذابیت خاصی داشت.این جذابیت هر روز بیشتر میشد، بای لویین مثل گل کاکتوسِ اِپیپیلیوم بود، این گل شاید بین بقیه گل ها عادی بنظر برسه اما باید سه هزار سال صبر کرد تا شاید باز شدن یکی از این گل ها رو دید.
"بیا تا به تو هم یه دارویی بدم"
پرستار ناگهان پشت سر یوکی ظاهر شده بود"چه دارویی"
پرستار با علاقه لبخند زد" تاحالا به دفترم نیومده بودی واسه همین یک سری داروی تقویت کننده و نئوتریشال بهت میدم که واسه درس خوندن بهت کمک کنه، باعث میشه ذهنت خیلی بهتر کار کنه"
یوکی نگاه سردی به پرستار انداخت"واسه خودت نگهشون دار"
“…”
****
گوهای مدتی بود که به صورت لویین خیره شده بود، هرچی بیشتر نگاه میکرد بیشتر احساس میکرد چقدر صورتش اشنائه، نمیتونست بفهمه لویین شبیه کیه اما لب و دهن لویین همیشه گوهای رو یاد کسی مینداخت.
(زمزمه میکنه:ششششششتتتتتتت)
"اخ...اوهو اوهوو.."
سرفه کردن لویین قطار افکار گوهای رو پاره کرد.
"تشنه ام..."