Part 6

114 45 37
                                    


/هی تو!.. اینجا چیکار میکنی؟!

تعجب کرده بودم.. این چرا با من هم اتاقی شده بود؟ گفتم این ژاکت رو یجا دیدم..
برا اولین بار تونستم صورتشو واضح ببینم. خیلی بیشتر شبیه آسیایی ها بود تا بریتانیایی.. چشمای طلایی و مژه های بلندی داشت.

+چون اتاق من اینجاست؟!

خنثی تر از چیزی که فکر میکردم رفتار میکرد.. خیلی ساده جوابمو داد و از کنارم رد شد. شوکه شدم.. انتظار دلیل واضح‌تری داشتم!.

/هی پسرجون منم میدونم اتاقت اینجاست.. ولی برام عجیبه که چجوری با من افتادی! من میدونم اونشب برام آب آوردی..

+داداش چیزی زدی؟ نمیفهمی به من ربطی نداره؟ شاید شانسی افتادیم باهم.. اونشب جنابعالی خواب دیدی منم صداتو شنیدم و بهت کمک کردم.. حالا اگه اجازه بدی میخوام بخوابم..

اصلا بدون اینکه منتظر جواب باشه رو تختش دراز کشید. دلم میخواست سرش داد بزنم بگم مشکلش چیه که با من اینجوری رفتار میکنه..
چند دقیقه بعد در رو زدن و وقتی باز کردم فهمیدم شام اوردن..

+سلام شام امشب برای دو نفر.. نیم ساعت دیگه میام سینی رو تحویل میگیرم.. امشب به خاطر نظافت سالن غذاخوری بسته اس.. فعلا

غذا رو گرفتم و تشکر کردم.. دو دل بودم صداش کنم شام بخوره یا بیخیال شم و غذا شو بزارم رو میز..
"ولی غذاش سرد میشه و با اون قیافه عبوسش به من میگه چرا صدام نکردی"

/هوی بیدار شو.. شامتو بگیر.

یهو برگشت و گفت
+چقد دلم میخواست بدونم چند دقیقه دیگه اونجا وایمیستی تا تصمیم بگیری
از عصبانیت انگشت وسطمو بهش نشون دادم و برخلاف انتظارم اون خندید..
+خوشبختم منم زینم
/خفه شو. اگه نتونی بهتر رفتار کنی میگم یکی دیگه رو بیارن اینجا!

چشم غره ای رفت و بعد از گرفتن بشقاب غذا روی تختش نشست
+بجای انقد غر زدن بشین باهم شام بخوریم
اخمی کردم و سعی کردم از همون اولین روز بیشتر از این باهاش دعوا نکنم. ولی خب هنوز مشکوک بودم..

+باز من حداقل خودمو معرفی کردم تو که هیچی.. چی باید صدات کنم؟ آقای غرغرو یا عصبی؟
/حیف که نمیخوام باهات جروبحث کنم... لویی ام. لویی تاملینسون

+اوکی لوبر ببین من ذاتا آدم توی خودی ام. از بوی عطر خوشم نمیاد. وقتی میخوابم مزاحم نمیشی و سر و صدا راه نمیندازی. وقتی هم که گوشم هندزفریه سعی نمیکنی باهام صحبت کنی. به کتابا و وسایلم دست نمیزنی .همین.. فعلا چیز دیگه‌ای به ذهنم نمیرسه...

/آها نه راحت باش! ادامه بده.. میخوای اینم بگو "دلم میخواد از اتاقم بری بیرون بزاری کلا تنها باشم" ها؟ چقد پررویی!!

من غذامو زودتر تموم کردم.. طبق برنامه ای که توی اتاقمون نصب شده بود فردا صبح زود کلاس داشتیم.. ساعت پنج صبح!! چرا باید انقد زود بریم آخه؟!

PITTEL •L.S•Where stories live. Discover now