⭐
در دستشویی رو بست و به سمت اینه رفت.. شیر آب رو باز کرد و یه مشت آب روی صورتش پاشید..
مست نبود چون به خاطر اجراشون اجازه مشروب خوردن نداشتن و از قبل با لیام برنامه ریخته بودن تا بعد اجرا باهم مست کنن..ولی الان اون نمیخواست این کارو بکنه.. دقیقا بعد اجراشون انگار همه چی زمین تا آسمون عوض شده بود.. وقتی دید حالش خیلی بده بدون توجه به کسی خودشو به دستشویی رسونده بود..
حتی جرأت نداشت توی آینه به چشمای خودش نگاه کنه.. چون تصویر کسی رو میدید که تا چند لحظه پیش به همه چی گند زده بود.. چجوری انقد بیخیال زندگیش شده بود؟.. چجوری راحت میخندید و همه چیو فراموش میکرد؟
سوالایی که توی ذهنش از خودش میپرسید باعث شد اخم غلیظی روی صورتش بشینه.. دستاشو با تمام زوری که داشت مشت کرد... جوری که اگه یکم بیشتر ادامه میداد کف دستاش پر از زخم میشدن..
تمام تلاششو میکرد تا اون لحظه هارو توی ذهنش مرور نکنه.. اما مگه ميتونست؟ اون سر استیج جلوی همه انقد توی حس رفته بود که متوجه کارایی که میکرد نبود..
+همش تقصیر لیامه!
مشتشو محکم روی کاشی سینک کوبید و به دردش اصلا توجه نکرد
+نه.. نه! تو یه احمق دیوونه ای! همه چی تقصیر خودته! تو بودی که زیر قولت زدی حرومزاده پستفطرت! تو قسم خورده بودی!سر خودش داد میزد.. عصبی بود.. اون امشب از حد و مرز خودش خارج شده بود.. حس میکرد تمام دیوارایی که سالها برای ساختنش تلاش کرده بود یه شبه توسط لیام نابود شده.. زین بهش اجازه داده بود.. اجازه داده بود تا لیام نزدیکش بشه..
از آینه فاصله گرفت انگشتاشو توی موهای کم پشت و مشکیش فرو کرد..
+تو مگه نمیگفتی دیگه عاشق نمیشی؟ دیگه نمیزاری کسی عاشقت بشه؟ تو گند زدی به همه چی.. تو خوشت میاد کسی که دوسش داری رو عذاب بدی مگه نه؟.. قرار بود فقط یه اجرای ساده باشه.. ولی تو انقد توی اون لحظه غرق شدی که....دوباره اون صحنه رو یادش اومد.. عصبی راهروی دستشویی رو با قدم های کوتاهش طی میکرد..
دلیلی که زین به خاطرش اینجوری بهم ریخته بود رفتارش وسط اجراشون بود
جدا از اون همه نگاه های عجیبش به لیام یا حتی لبخندهایی که به هم میزدن، سر تکنوازی گیتارشون زین به خواست خودش روبهروی لیام رفته بود و جلوی اون همه آدم پیشونیشو بهش چسبونده بود... باورش نمیشد حتی توی اون لحظه دلش میخواست لیامو ببوسه..
+اوف اوف اوف بس کن!! بسههه! انقد بهش فکر نکن!
دوباره سمت آینه رفت.. با نگاهی که خشم ازش میبارید به خودش زل زد... جوری که انگار در حال سرزنش کردن شخص داخل آینه باشه گفت
YOU ARE READING
PITTEL •L.S•
Fanfiction"پیتل" بزرگترین مدرسه ناشناخته جهان.. ☆لویی یه جایی دور افتاده بهوش میاد و میفهمه حافظشو از دست داده.. اون دانش آموز یکی از مدارس ماورالطبیعی جهانه که هری استایلز مدیر اونجاست.. لویی هیچکس رو به یاد نمیاره تا اینکه اولین روز با دیدن هری یه اتفاقی بر...