•°•p12°•°•جبران•°

512 79 21
                                    

بعد از آن همه اتفاق عجیب که در یک روز افتاده بود و اضطراب عجیبی را در دل این دو برادر و جفتشان ایجاد کرده بود ، جونگکوک بعد از ساعت ها تلاش برادرش به حالت عادی برگشت و نامجون هم خودش را با یک «اشتباه پیش میاد» تبرئه کرد .   آنها تصمیم گرفتند چند روزی را در کلبه‌ی مجاور نامجون و جین بمانند تا آرامش دوباره برقرار شود ..

تهیونگ و جونگکوک بعد آن اتفاق آرام و قرار نداشتند... تحمل اینکه با وجود پیدا کردن جفتشان باز هم نمیتوانستند آن‌را داشته باشند سخت بود .
جیمین اما دچار تناقض شدیدی شده بود ... او از نزدیکی به جفت‌هایش لذت میبرد ... وقتی آن دو برادر لمسش میکردند دلش قیلی ویلی میرفت .‌.. همه‌ی احساسات خوب درونش شکل می‌گرفت... اما تا وقتی که سرو و کله‌ی آن امگا پیدا نشود ...
نزدیک غروب که جیمین تنها مشغول تماشای غروب خورشید بود ؛ ناگهان دو دست دور کمر و گردنش حلقه شد ... جیمین سرش را کمی به عقب مایل کرد تا چهره‌ی دو پسر که بهش زل زده بودند را بهتر ببیند ... میتوانست درون چشمان هر دو آتش شهوت را ببیند ... پسرک به نرمی دو دستش را روی صورت آندو کشید که جونگکوک صورتش را به دست جفش مالید و تهیونگ هم بوسه ای روی دستش کاشت ... جیمین چشمانش را خمار تر کرد و دستش را نوازش وار از گردن مرد هایش به پایین سوق داد  تا روی عضو هایشان ثابت نگه داشت و همان نقطه را نوازش کرد .
با این کارش ناله‌ی کشداری از بین لب های تهیونگ و جونگکوک خارج شد ...
×امممممم جیمینم
+اهههه پسر چیکار میکنی که اینجوری میشم
هر دو سرشان را در گردن پسرک فرو بردند و نفس های عمیق کشیدند
جیمین زمزمه کرد
_وقتی اینجوری میکنم دوست دارید؟
جونگکوک با صدای خشداری جواب داد
+ تو هر کاری با ما کنی عاشقشیم جیمینم
جیمین خنده‌ی ریزی کرد و ناگهان و با شدت هر دو رو هل داد
دو برادر آنقدر از لمس های جیمین نرم شده بودند که با این کار تلو تلو خوردند و عقب تر رفتند
×جیمین... چیکار میکنی؟ نههه اینکارو نکن لطفا
جیمین با خنده شیطانی عقب تر رفت و گفت
_اوه پسرا متاسفم اگه ادامه بدم دوباره به اون احمق تبدیل میشم و بهم فشار میاد
جونگکوک که کمی خم شده بود با حالت زاری گفت
+جیمین خواهش میکنم اینجوری ولمون نکن ... تو که نمیخوای ما مریض بشیم هوم؟؟
جیمین خنده‌ی بلندی کرد و خوشحال از بلایی که سر آن دو پسر اورده به سمت خانه رفت ‌ .

جونگکوک و تهیونگ خواستند دنبال جیمین بروند اما جین با صدایی بلند و پر از هیجان جین از دور در حالی که بهشان نزدیک میشد گفت
=پسرا سریع بیاین هوسوک اومده ... از قصر برگشته .... براتون  خبر اورده .
دو برادر بعد شنیدن این خبر پا تند کردند و به سمت خانه‌ی نامجون رفتند.
وقتی وارد خانه شدند هوسوک مشغول در اوردن شنلی بود که همیشه میپوشید و با دیدن آنها به سمتشان رفت
هوسوک برادرانه در اغوششان کشید و گفت
&اوه دلم براتون تنگ شده بود پادشاهای آینده
بعد گفتن این حرف چشمانشان برقی زد زیرا کوک و ته میدانستند که هوسوک حرف بی‌دلیل نمیزند و قطعا یک خبری در راه است
در جواب هوسوک گفتند
×خوش اومدی هیونگ بیا بشینیم
هوسوک مثل همیشه با چشمان با نفوذ و مهربانی که داشت بهشان خیره شد و گفت بهتره قبل اینکه صحبت رو شرو‌ع کنیم بگید تا اون پسری که آوازش پیچیده هم بیاد .
+اوه هیونگ اسمش جیمینه الان صداش میکنم
هنوز حرفش تمام نشده بود که جیمین به همراه نامجین وارد اتاق شدند
بعد از اشنایی گرمی که هوسوک با جیمین داشتند  همه دور هم نشستند و هوسوک شروع به صحبت کرد
&خب من سه روز پیش که به عنوان تاجر وارد قصر شدم بعد ملاقات پنهونی با مین یونگی عوضی متوج‍...
=هی راجبش اینجوری نگو اون دوستمونه
&خب حالا بیا قبول کنیم مثل سگ پاچه میگیره ... بگذریم ... فهمیدم اوضاع زیادم آروم نیست و شایعه هایی راجب پادشاه که داره عقلشو از دست میده پخش شده ... همه میگن اون دیگه لیاقت پادشاهی نداره و هر چه زود تر باید جانشینش به تخت بشینه ... طبق طالع بینی که دیشب انجام دادم ما دقیقن از فردا ۷۰  روز فرصت داریم که همه‌ی کار هارو آماده کنیم ..‌. یونگی میگفت جوّ قصر آمادگی لازم رو داره ... پس در نهایت میمونه آماده سازی نهایی ارتش خودمون ... و  مهم تر از همه شما دوتا (اشاره به جونگکوک و تهیونگ ) و جفتتونه ... شما باید قبل اون کودتا با هم بخوابین .
با این حرف جیمین سرخ شد و سرش رو پایین انداخت
نامجون با دیدن چهره‌ی جیمین رو بهش کرد و گفت
~خجالت نکش جیمین شی یک سری مسائل رو قبلا هم بهت کوتاه توضیح دادم بعد اینکه رابطه‌ی شما سه نفر تکمیل بشه جونگکوک و تهیونگ کاملا با چیزی که الان هستند متفاوت میشن
جیمین با چشمان گرد پرسید
_منطورت چیه هیونگ
هوسوک ادامه داد
&جیمینی منظورش اینه که این دوتا رو نبین اینجوری عادی نشستن اینجا ... این دو نفر قدرت درونشون فوق العاده زیاده که هنوز کسی کامل از ماهیت اون قدرت ها خبر نداره و تنها راه تکامل اون ها هم رابطع‌ی کامل با جفتشونه ...
تهیونگ وسط حرف هوسوک پرید
× خب حالا بسه دیگه ما خودمون میدونیم چیکار کنیم ... نیاز نیست انقد جیمین و بترسونید
+ به نظرم ما سه نفر فردا میریم یک سری به قرار گاه میزنیم تا بقیه هم متوجه بشن زمانش نزدیکه
همه حرف جونگکوک رو تایید کردند و در آن جمع کسی از حال خراب دو برادر خبر نداشت که چه دردی را در پایین تنه ـشان تحمل می کنند و هر لحظه حالشان بخاطر اتفاقات غروب داغ تر میشود
تهیونگ از بلند شد و با گرفتن دست جیمین سه نفر به سمت کلبه‌ی خودشان رفتند .
در طول مسیر تهیونگ سرش را زیر گوش جیمین برد و گفت
× میدونی که بخاطر بلایی که سر ما آوردی باید تنبیه بشی دیگه جانم؟
جیمین لرز ریزی کرد و سرش رو با خجالت پایین انداخت . مثل اینکه واقعا اشتباه کرده بود ... پس امشب میخواست واقعا جبران کند . بی حرف وارد اتاق شدند و جونگکوک و تهیونگ‌  بی‌توجه به جیمین مشغول در اوردن لباس خود شدند . چند وقتی بود شب ها با بالا تنه‌ی لخت میخوابیدند
جیمین  اما لباس حریری به تن کرد و با ناراحتی به همسرانش نگاه کرد ... او عادت داشت همیشه به او توجه کنند . شاید واقعا جیمین نباید آن کار را انجام میداد ... جیمین متوجه اشتباهش شده بود پس الان وقت جبران بود چون اگر کمی دیگر این نگاه نکردن و بی توجهی ادامه داشت چشمان زیبایش بارانی میشد.
جیمین در قسمت وسط رخت خواب نشست و به هیکل عضله‌ای جفت هایش از پشت نگاه کرد و آب دهانش را قورت داد .
جونگکوک و تهیونگ وقتی برگشتند با دیدن لباس بدن نمای جیمین گرمشان شد .
جیمین به حرف آمد و گفت
_میتونم باهاتون صحبت کنم؟
جونگکوک با لحن نرمی‌ گفت
+البته که میتونی
بی حرف رفتند و دو طرف جیمین نشستند و منتظر خیره شدند .
جیمین گفت _ خب من بابت رفتار امروزم متاسفم ... میدونم کارم اشتباه بود
بلافاصله خم شد و به نوبت بوسه ای بر گونه ‌ی دو پسر گذاشت.
جونگکوک و تهیونگ از رفتار قشنگ پسرکشان لبخندی زدند
جونگکوک  سرش را نزدیک برد با حس قشنگی در حالی که نفس هایش به گردن جیمین میخورد گفت
+ اخخخ قلبم با این رفتارات تند میزنه
تهیونگ هم بوسه های ریزی روی صورت جیمین میزد با صدای  خماری لب زد

.....
اینم پارت جدید تقدیم نگاهای قشنگتون ❤️
ووت و کامنت یادتون نره 🌙

𝕵𝖚𝖘𝖙 𝖋𝖔𝖗 𝖊𝖆𝖈𝖍 𝖔𝖙𝖍𝖊𝖗 (VKOOKMIN )Where stories live. Discover now