گناهكار241

28 1 0
                                    

کم اوردم..حتی چندبار نفس عمیق کشیدم ولی هنوزم نفس نفس می زدم..

صدای پا از پشت سر شنیدم..هول شدم..دنبال سورخ موش می گشتم که یکیشو پیدا کردم..سریع پشت ستون مخفی شدم..سوراخ نیست ولی از هیچی که بهتره..

سایه ش رو دیدم..یکی از محافظا بود..مگه امروز اینجا چه خبره که این همه محافظ دارن تو خونه رژه میرن؟!..از شانسه منه خب..

همین که رد شد خواستم یه نفس راحت بکشم که صدای باز شدن در یکی از اتاقا رو شنیدم..تازه از ستون کنده شده بودم که باز خودمو چارچنگولی چسبوندم بهش..

سرک کشیدم تا ببینم کیه که دیدم شایان ِ..با لبخند از اتاق اومد بیرون ..خداروشکر ستون به اونطرف دید نداشت..یه جورایی سایه ی دیوار زیر نور چراغا که درست از رو به رو به اینطرف می تابید باعث شده بود سایه ی دیوارِ پشتیم بیافته رو من وقسمتی از ستون.. واسه همین منو تو خودش محو کرده بود..

دیدم که از راهرو رد شد و رفت تو سالن..هیجان زده نگاهمو به در همون اتاقی که شایان چند لحظه پیش از توش اومده بود بیرون دوختم..

Gonahkar2Where stories live. Discover now