-Chapter 27 (last)-

11.6K 1.4K 268
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

* نه ماه بعد*

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

* نه ماه بعد*

جونگکوک صورتش رو به بازوی تهیونگ کشید و به ماهیچه‌های گونه‌اش اجازه داد لبخندش رو کشیده تر‌ کنن.
بیشتر از سه ماه از روزی که تصمیم گرفته بود بیخیال هر اتفاقی که افتاده بود و قرار بود بیفته، پیشنهاد یهویی تهیونگ رو قبول کنه، گذشته بود و حالا اصلا پشیمون نبود.
با اینکه یجاهایی باهم به مشکل برمیخوردن ولی بازهم لحظات خوبشون رو داشتن.
مثل زوج‌های دیگه‌ای که هر لحظه مشغول ابراز احساسات باشن، نبودن ولی میتونستن روش مخصوص به خودشون رو برای نشون دادن حسشون داشته باشن؟
لبخند جونگکوک با گذشتن این افکار از سرش عمیق تر شد و به پسری که دو سال روش کراش داشت و حالا به عنوان دوست پسرش کنارش دراز کشیده بود نگاه کرد. تهیونگ همونطور که حواسش بود هر از‌گاهی دست‌های جونگکوک رو که بین دست‌هاش بود رو نوازش کنه، با حس‌نگاه جونگکوک روی صورتش نگاهش رو از تلویزیون گرفت و خواست چیزی بگه که با یادآوری یک مسئله‌ای با لحن کنجکاوی‌پرسید:

- هی کوک، از جیمین خبر داری؟
- نه...چطور؟

تهیونگ سرش رو تکون داد و کمی‌خودش رو عقب کشید تا بتونه به صورت جونگکوک تسلط بهتری داشته باشه.

- قرار بود یک ساعت پیش اینجا باشه ولی خبری ازش نیست؛ یونگی هم همینطور. هیچکدومشون گوشیشون رو برنمیدارن.

- و تو بهشون گفتی که اون یکیم قراره باشه؟

تهیونگ گیج شده به جونگکوک نگاه کرد و سرش رو به نشونه مثبت تکون داد.

- خب جای تعجبی نداره، جیمین فکر کرده یونگی میاد پس‌ نیومده و یونگی هم متقابلا چون نمیخواسته با جیمین رو به رو شه، نیومده.

-Friend Zone | Vkook-Where stories live. Discover now