1.Welcome back

102 32 13
                                    

مرد جوان، از اتوبوس پیاده شد و نگاهی به آسمون ابری انداخت، قطعا قطرات بارون منتظر بودن تا بهشون اجازه داده بشه تا به طرف زمین سرازیر بشن. باید به طرف خونه‌ی عمه "هلن" می‌رفت اما چراغ‌های نئونی چشمک‌زن بار قدیمی "بولداگ‌های هِدینگهام" توجهش رو جلب کرد و باعث شد فکر کنه که یه لیوان ویسکی نه چندان با کیفیت و ارزون قرار نیست به برنامه‌ی خالیش ضرری بزنه.

نگاهش رو داخل بار چرخوند، مخلوطی‌ از بوی الکل و عرق به بوی رطوبتی که مشغول کهنه کردن ستون‌های چوبی بود، غلبه کرده بود اما برای هری مهم نبود.  پیرمردی روی یکی از چهارپایه‌های پشت پیشخوان مشغول پیدا کردن آرزو‌هاش ته یک استکان بود و گاهی به تلوزیون خراب نگاهی می‌انداخت و متوجه می‌شد هنوز توی یه گهدونی توی یه شهر گه‌تر گیر افتاده و سرش رو تکون می‌داد و گاهی پوزخند می‌زد. صفحه‌ی تلوزیون قدیمی خراب شده بود و گاهی پرش داشت و متصدی بار گاهی بهش نگاهی می‌انداخت و بی‌اعتنا به کارش ادامه می‌داد.

هری روی یکی دیگه از چهارپایه‌ها نشست و منتظر شد تا متصدی بار به سراغش بیاد. متصدی بار هر چند دقیقه یک بار به آینه‌ای که جلوش بود نگاهی می‌انداخت، لبخندی می‌زد یا سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون می‌داد و اعصاب هری رو خورد می‌کرد چون چه دلیلی داره که کسی خودش رو در آینه تایید کنه یا به خودش لبخند بزنه؟

"چیزی می‌خوای تازه وارد؟" مرد میانسال لیوانی که در حال پاک کردنش بود رو روی کانتر گذاشت و پرسید.
"فقط یه شات ویسکی" هری کوتاه جواب داد.
متصدی بار ته استکانی رو از بطری ویسکی که از طبقات پایین برداشته بود پر کرد.
"جایی برای موندن داری؟ اگه نداری مهمون‌خونه‌ی "لین" جای خوبی برای چند روز موندنه".
"ممنون یکی از آشناهام اینجا زندگی میکنه" هری ویسکی ارزون رو مزه مزه کرد و متصدی بار سری تکون داد و به سمت آینه‌اش برگشت.

اینجا از آخرین باری که توی این شهر بودم خیلی عوض شده.

هری تنها اسکناسی رو که توی جیبش داشت زیر لیوان گذاشت و بلند شد و منتظر نموند تا متصدی بار باقی پولش رو بهش بده، یقه‌ی پالتوش رو بالا کشید و پوفی کشید و از بار بیرون رفت. نگاهی به مسیری که باید طی می‌کرد انداخت، روی همه‌ی تیر‌های چوبی یه برگه‌هایی با چسب کاغذی بی‌کیفیتی چسبیده شده بود، به طرف یکی از تیر‌های چوبی رفت و روی اون رو خوند.

"گمشده"
نام:زین مالیک
قد:۱۷۵
آخرین بار با لباس‌های ورزشی قرمز تیره رنگ در مسیر پیاده‌روی به سمت قلعه هدینگهام دیده شده.

در صورت داشتن هرگونه اطلاعات تماس بگیرید.

+44 1717 750750

در بالای نوشته عکس فرد گمشده ضمیمه شده بود، موهای مشکی و کوتاه، چشمان قهوه‌ای روشن و فردی بدون لبخند. اون چهره برای هری آشنا بود انگار که مدت زیادیه اون رو می‌شناسه اما خبری از هیچ خاطره‌ای نبود که با دیدن چهره‌ی فرد گمشده بخواد بهش برگرده، هیچ چیزی اسم زین مالیک رو به یادش نمی‌آورد اما ناخودآگاه اعلامیه رو کَند و توی طول مسیر بهش خیره شد، چندین بار نوشته اعلامیه رو خوند اما انگار چیزی برای به یاد آوردن وجود نداشت. محو اعلامیه بود که خودش رو جلوی خونه‌ی عمه هلن پیدا کرد از دیوار سنگی کوتاه که با سنگ‌های کوچیک و بزرگ ساخته شده و بود و در جای جایش ملاتش بیرون زده بود و خشک شده بود گذشت و روی ایوون چوبی ایستاد و آب دهانش رو به زور قورت داد و در زد.

To fill a coffin with a butterfly | L.SWhere stories live. Discover now