نیلوفر خشک شده..

2.2K 460 91
                                    

حس"تعلق"داشتن میتونه هم زیبا باشه هم مخرب،
وقتی زانوهات خاکو لمس کرد،حس تعلق داشتنه که امید میده بلندشی،حتی اگه نتونستی بایستی دو قدم عقب تر چیز وجودداره که اهرم زیر پاهات باشه برای ایستادن...
تعلق داشتن معانی مختلفی داره،
مبتونه تعلق به خاک و خونه باشه،
یا تعلق به فردی که متعلق به توئه..
مثل تعلق نیلوفر به مرداب....

گلای رز رو که از شاخه جدا کنی اگه خوب بهش برسی و مراقبش باشی تا چند روز شادابیشو حفظ میکنه و هنوزم زیباست،ولی رز سفید وحشی به محض جدا شدن از شاخه ای که بهش تعلق داره گلبرگاش میریزه و ازش فقط یه شهد باقی میمونه....

نیلوفر رو از مرداب جدا کنی فقط چند ساعت زندس و این فقط بخشی از قضیه اس..
به محض جدا شدن نیلوفراز مرداب،دیگه نه نیلوفری میمونه و نه مردابی...
واین تعلق رو بخوبی به نمایش میذاره..مرداب بدون نیلوفر همون لجنزاریه که ازش دوری میکنن و نیلوفر بدون مرداب فقط گلیه که کثیفی مرداب رو تن سفیدش نشسته و با قطع کردن ریشه عشقش به مرداب،پل زندگیشو جدا کردی از منبع حیاتش..

جئون جونگکوک،تنها رز سفید وحشی مرداب فرمانده  ۱ می ۲۰۲۰ ساعت ۱۶:۴۷ دقیقه مردابش رو ترک کرد و دیگه زنده نموند...

گلبرگاش برف سرد سیبری رو لمس کردن و لنگرگاه روحش تو اتیشی که بپا کرد برای سوزوندن دستایی که قطع کردن پل روحشو،سوخت...

سیبری جهنم یخ زده ای که میزبان ققنوس های عشاق سوخته بود و اسمون سیاهپوش مرداب و نیلوفرش...
درختان از شرم عشق ناکام نیلوفر سرخم کرده بودن و زمین به گرمی زانوهای پسر رو بغل گرفته بود..

یه جایی از زندگی بخودت میگی هیچوقت کافی بودم؟هیچوقت به اندازه کافی دیده شد تلاشام؟
انگار که همه دوییدنا و زمین خوردنات همه جنگیدنا و شکست خوردنات هیچ بوده و سیاهی و تباهی محکم دراغوشت میگیره و از لبه پرتگاه تردید میپره تو اقیانوس بی انتهای پوچی و توام فوبیای اب داری....

اونقدر دست و پا میزنی که هی بیشتر فرو بری و وقتی پشتت کف شنی اقیانوسو لمس میکنه،تازه اروم میگیری و میشینی به تماشا،
کسی دنبالت میگرده؟
کسی متوجهت هس؟
دیگ تلاشی نمیکنی ک برگردی،
توام بغلش میکنی و پاهاتو جمع میکنی توشکمت چنبره میزنی رو همون شنا،
و هی میگی هیچوقت کافی بودم؟

صدات تو اقیانوس مپیچه برخورد میکنه به صخره و بخودت برمیگرده

"کافی بودم"

و این چیزیه که میشنوی و چیزیه که نگهت میداره کف همون اقیانوس پوچی...
تموم تنت سنگینه از درد و سرت سنگین از فکر
فکر تمام بودنات و کافی نبودنات،
همه جنگیدنا و از دست دادنات..
این سنگینی میشه همون لنگری که میخ میشه تو شنای اقیانوس و بیشتر نگهت میداره...

گاهی حس کافی نبودن دردناک ترین اتفاق ممکنه،
بخصوص زمانی ک تعلقت رو از دست میدی...
کافی نبودم که رفتی؟

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 (𝐒2)Where stories live. Discover now