part 2

1K 89 20
                                    

هر جدایی به دنبالش، تلخی رها شدگی رو به همراه داره اما فاصله ای که قرار بود بین تهیونگ و همسرش بیفته خیلی متفاوت بود

اون باید میرفت تا در ازای تحمل این تنهایی،خانواده ای که در شرف از هم پاشیدگی بود رو نجات بده
نمیتونست با وجود یه بچه کوچیک توی خونه، نسبت به از دست رفتن تمام سرمایه زندگیشون درحالی بی تفاوت باشه که حقوق جونگکوک به تنهایی برای تهیه اقدام مورد نیاز جیمین کوچولوشون هم کافی نبود

تهیونگ با حسرت آهی کشید و برای آخرین بار تمام حفاظ های خونه رو چک کرد و پس از مطمئن شدن از امنیت خونه ای که خانوادش رو توی اون مکان تنها میذاشت، به سمت خروجی حرکت کرد اما با دیدن جونگکوک که بچه به بغل با دو تا چمدون جلوی در خروجی به انتظار اون ایستاده،شوکه شد

تهیونگ:میشه همه چیز رو برام سخت تر نکنی عزیزم؟

جونگکوک: سعی نکن بحث جدیدی رو باهام شروع کنی تهیونگ! اگه قرار به رفتن باشه،همگی با هم میریم

تهیونگ در سکوت به سمت چمدونا حرکت کرد تا اونارو به داخل برگردونه اما با مقاومت همسرش رو به رو شد و جیمینی که با دو تا انگشت مک زده و خیس، موهاش رو به طرفداری از کوک میکشه!

جونگکوک: چرا درکم نمیکنی؟ جیمین اگه یه ساعتم تو رو نبینه، بهونه گیری هاش شروع میشه... اونوقت با چه فکری میخای تنهامون بذاری؟ اصلا به این فکر کردی که من چطور میتونم به این بچه کوچیک بفهمونم که تو از زندگیمون حذف شدی؟؟؟ حتی برای یه مدت کوتاه!

تهیونگ لبخند شیرینی به لب آورد و پس از بوسیدن انگشتای کوچولوی پسرکش که سعی داشتن تا از جونگکوک حمایت کنن، خودش رو به همسر دلواپسش رسوند

تهیونگ:فقط جیمین؟!

جونگگوک که به صورت کاملا واضحی متوجه منظور تهیونگ شده بود، لب گزید و صورتش رو توی موهای پسرکش که در آغوش کشیده بود،مخفی کرد

جونگکوک: هر دو نفرمون...میدونی که بهونت رو میگیرم اما باز میخای تنهامون بری؟

تهیونگ دستاش رو دراز کرد تا جیمینی که بهونه گیری میکرد رو از آغوش جونگکوک بیرون بکشه

تهیونگ: با وجود یه بچه سخته..‌.پشیمون میشی!

جونگکوک همونطور که با لذت به قاب خانوادگی پیش روش چشم میدوخت، مصمم گفت:

جونگکوک: تحمل میکنم... اگه قرار به بدست آوردن هر چیزی باشه که به سادگی از دستش دادیم، پس همه چیز بهتر میشه اگه همراه هم بمونیم

جیمین که از گوش دادن به مکالمه خسته کننده پدرهاش خسته شده بود، به پیراهن تهیونگ چنگ زد و اعلام وجود کرد

جیمین: نینی

تهیونگ: تو بازم شیرینی میخوای کوچولو؟

تهیونگ سرش رو پایین آورد و پس از گوش دادن به قارو قور هایی که از شکم جیمین به گوش میرسید، با صدای بلندی خندید و سپس راهش رو به سمت داخل خونه و پس از اون، آشپزخونه کج کرد تا شیرینی های مورد علاقه پسرکش رو پیدا کنه اما با جیغ جونگکوک متوقف شد

تهیونگ با چه فکری میخواست شکم بچه به اون کوچیکی رو با نینی های مورد علاقش پر کنه که برای بدنش مضر بود؟

////////////////////////////////////////////////////////////////

تهیونگ با اکراه به اولین اشعه زیبای خورشید چشم دوخت که آسفالت های خیابون رو با نور طبیعی تزیین کرده بود

تمام طول شب رو به نوبت همراه جونگکوک رانندگی کرده بودن تا به اولین مکانی که احتمال میدادن کلاهبردار توش مخفی شده باشه یعنی؛ شهری که محل تولد اون مرد بود سفر کنن پس عجیب نبود که دیدن طلوع خورشید براش لذتی به همراه نداشته باشه!

تهیونگ:هنوز برای برگشتن دیر نشده!

جونگکوک همونطور که دست در دست همسرش از خیابون رد میشد، با لذت به بالا نیم نگاهی انداخت تا جیمین شیطونی که روی شونه های پاپا مشغول آتیش سوزوندن بود رو بهتر ببینه

جونگکوک: تمام شبایی که ازت فاصله میگرفتم، نبودنت رو تمرین میکردم... اونقدر ازت عصبی بودم که بخوام نباشی

تهیونگ با دقت به دردای دل همسرش گوش سپرد تا در نهایت بهترین واکنش رو نشون بده

تهیونگ: تمرینات نتیجه ای هم داشت؟

جونگکوک: اونقدر نتیجه داشت که بفهمم بدون تو موندن ممکن نیست

تهیونگ لبش رو گاز گرفت تا لبخند متحرک روی لباش رو بپوشونه و سپس با جدیت لب زد

تهیونگ:خیلی ناراحتم که تمریناتت بی‌فایده شده

جونگکوک که از طنز صدای تهیونگ به خنده افتاده بود، ضربه ای به بازوش زد و جیمین کوچولویی که به تلافی خم شد تا توی سر پدرش بکوبه اما توسط تهیونگ کنترل شد

جونگکوک: هی بابایی رو میزنی؟

جیمین: میزنی

جونگکوک اخماش رو در هم کشید و سپس با حرص به پسر تخسش خیره شد

جونگکوک:چه تاییدی هم میکنه! چرا باید تو رو بیشتر از من دوست داشته باشه؟

با ناامیدی خطاب به تهیونگ لب زد و باعث شد تا تهیونگ با لذت بیشتری به خنده بیفته

جونگکوک که شدیدا حسادت کرده بود، اخمی کرد و سپس پستونک جیمین رو به زور توی دهنش چپوند و بالاخره باعث شد تا تهیونگ واکنش نشون بده و دست از خندیدن برداره!

تهیونگ: اون فقط یه بچست و معلومه که منو بیشتر دوست داره چون تو خیلی دعواش میکنی!

جونگکوک چشماش رو توی حدقه چرخوند و در دفاع از خودش گفت:

جونگکوک:من فقط روی تربیت بچم حساسم!!!!

تهیونگ همونطور که با لپای تپلی جیمینی بازی میکرد، لب زد

تهیونگ: گناه داره!

و با گفتن همین دو کلمه باعث شد تا جونگکوک توی شهر غریب بغره و تهیونگی که از ترس خشمش به سمت ماشین برای گشتن مقصد اول پرواز کرد

اونا باید هر طور که شده مکان مخفی اون کلاهبردار شیاد رو پیدا میکردن تا حقشون رو از مردی پس بگیرن که به سادگی بهش اعتماد کرده و تمام سرمایه زندگیشون رو در اختیارش قرار داده بودن!

ادامه دارد

Bamzi  / بــامــزی Where stories live. Discover now