Part 11 "Let Me Explain"

7.1K 1K 224
                                    

لبخند لرزونی زد:
_ ه-هیونگ...
با این حرفش جیمین که بیخیال نسبت به هرچیز داشت با لذت تمام مرغ سوخاریش رو میخورد، خشکش زد و مرغ سوخاری از دستش افتاد.

نامجون بی توجه به قیافه‌ی متعجب جونگ کوک، محکم کنار زدش و با قدمای تند سمت تهیونگ رفت:
_ من دونه دونه موهای تو رو میکَنم!

تهیونگ ترسیده گفت:
_ یونگی!

یونگی سریع به خودش اومد و قبل اینکه نامجون به تهیونگ برسه و به قولی حرفش رو عملی کنه، از پشت گرفتش و دستش رو جلوی دهنش گذاشت.

تهیونگ لبخند هول شده‌ای به هوسوک و جونگ کوکی که قیافشون شدت شوکه شدنشون رو نشون میداد زد و تند تند گفت:
_ معذرت میخوام از همگی.

و درحالی که از کنار یونگی و نامجونی که توی بغلش تقلا می‌کرد بیرون بیاد رد می‌شد، با جدیت گفت:
_ بیارش بیرون.

از کافه که خارج شدن، جونگ کوک متعجب به هوسوک و جیمینی که رنگش پریده بود خیره شد:
_ الان چیشد؟

یونگی بالاخره نامجون رو ول کرد که نامجون حرصی دستی به دهنش کشید:
_ هیچ معلوم هست چیکار میکنی؟

تهیونگ نفس عمیقی کشید و قبل اینکه یونگی جوابی بده گفت:
_ اینجا چیکار میکنی هیونگ؟

نامجون جوری که انگار تازه تهیونگ رو دیده باشه، اخم به چهره‌ش برگشت و سمت تهیونگ پا تند کرد.

قبل اینکه بهش برسه و به قول خودش _ دونه دونه‌ی موهای رو بکَنه!_ یونگی مابینشون قرار گرفت و هشدار داد:
_ نامجون! حواست رو جمع کن!

نامجون چشم غره‌ای به یونگی رفت و بعد غرید:
_ من باید این سوال رو بپرسم، اینجا چیکار میکنی تهیونگ؟! هیچ میدونی با رفتنت چه بلایی سرمون اومده؟!

تهیونگ چشمی چرخوند و آروم روی شونه‌ی یونگی زد و یونگی کنار رفت.

_ برای این مشاور سلطنتی‌ای که توی اینجور مواقع هیچ بلایی سرمون نیاد!
_ عـــا، پس یه باره بگو ماله کش آقام!

تهیونگ با صدای دو رگه‌ای غرید:
_ نامجون!

نامجون که دید تند رفته، هوفی کشید و ادامه داد:
_ همین امروز برمی‌گردیم کاخ، میدونی بیرون بودنت بدون هیچ‌ محافظی چقدر خطرناکه؟!

تهیونگ میز و صندلی‌ای که زیر یه سایه بان بزرگ چیده شده بود رفت و پشت میز نشست:
_ موقعی خطرناکه که من رو بشناسن... وقتی این مردم حتی یک بار هم قیافه پادشاهشون رو ندیدن، چه خطری؟!

نامجون کفری رو به روش نشست که یونگی هم روی صندلی مابینشون نشست تا یه وقت اگر اتفاقی افتاد، سریع‌تر مداخله کنه.

_ این کشور برات جوکه نه؟!
تهیونگ تیز نگاهش کرد:
_ حواست باشه با کی صحبت میکنی هیونگ!

King Of Emotions (VKook)Where stories live. Discover now