Part 30 "Who Is Luna?!"

7.6K 1.2K 326
                                    

جیمین درحالی که خیلی پوکر از آیس آمریکانوش می‌خورد، به جونگ کوک و تهیونگی که اون طرف میز، به همدیگه چسبیده بودن و در گوش همدیگه پچ وچ میکردن و گاهی می‌خندید نگاه می‌کرد.

جفت نو شکفته‌ی مقابلش، به عنوان یک قرار عاشقانه، تصمیم گرفته بودن از قصر خارج بشن.

اما به شرط ها و شروط ها!

مثلا اینکه هردوشون کلاه و ماسک پوشیده بودن تا یه وقت شناسایی نشن.
یا اینکه چندین تا بادیگارد نامحسوس مراقبشون بودن، مثل آلفایی که پشت میز کناریشون نشسته بود و اصلا هم از هیکل ورزیده و قیافه‌ی خشکش نمی‌شد حدس زد که این طرف بادیگارده!

جیمین واقعا حس می‌کرد اگر این روند دل دادن و قلوه تحویل گرفتن تهیونگ و جونگ کوک ادامه پیدا کنه... بهش توهین میشه!

بی حوصله آیس آمریکانوش رو روی میز کوبید که باعث شد هردوشون از همدیگه فاصله بگیرن و آلفای محافظ هم سراسیمه از جا بپره و دستش رو سمت پشت کمرش برای بیرون آوردن اسلحه ببره.

کفری از رفتار های بادیگاردی که مثلا قرار بود نامحسوس محافظت کنه، بهش زل زد و دوتا انگشتش رو اول سمت چشم خودش و بعد سمت آلفا گرفت.

آلفای محافظ سریع نگاهش رو گرفت و آروم سر جاش نشست.
حرصی سمت زوج مقابلش چرخید.
_ به من گفتی بیام که لاس زدن شما دوتا رو ببینم؟!
رو به جونگ کوک غرید.

جونگ کوک لب ورچید:
_ خب... خب گفتم تو همراهمون باشی که اگر یه وقت اتفاقی افتاد...
_ که اگر یه وقت گند زدیم که صد درصد هم میزنیم، جیمین بیچاره‌ای باشه که جمعش کنه! هان؟!

جونگ کوک سکوت کرد که جیمین اینبار سمت تهیونگ تیز شد:
_ بخاطر تو و کارهای زیادی که میتراشی، آلفای من فقط آخرا شبا وقت زنگ زدن بهم رو داره، اونم وسط تماس از شدت خستگی بیهوش میشه!... خجالت نمیکشی؟!

تهیونگ نیشخندی زد و دست به سینه، به صندلی تکیه داد:
_ این شغل نامجونه... درضمن... من هیچوقت نامجون رو به کاری مجبور نکردم، خودش خواسته مشاور من باشه... در حالی که اگر کار هم نکنه میتونه از خاندان سلطنتی پول بگیره.

جیمین چشم غره‌ای بهش رفت که آروم خندید:
_ چشمات رو واسه من چپ نکن... سپردم برنامه‌ش رو خلوت کنن تا بتونه یکی دو روزی بیاد پیشت.

محو شدن اخم جیمین و لبخند عمیقش، اون هم در کسری از ثانیه! باعث شد تهیونگ سرش رو پایین بندازه و بی صدا بخنده.

_ جدی؟!... میدونی... من همیشه از تو خوشم میومده، واقعا پسر با شعوری و با کمالاتی بودی، اصلا گاهی با خودم میگم برای جونگ کوک زیادی... آخه میدو... آخ!

با دردی که توی پیشونیش پیچید، آخی گفت و با اخم پیشونیش رو گرفت.

جونگ کوک با حرص ماسکش رو پایین کشید و غر زد:
_ تا نیم ساعت پیش تهیونگ رو به رگبار فحش بسته بودی، حالا شده پسر با شعور و با کمالات؟!... بیشعور میخوای گند کاریت رو جمع کنی چرا من رو زیر پاهات له میکنی!

King Of Emotions (VKook)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz