1

1.5K 166 9
                                    

"لعنتی،" یه نفر میگه.
یونگی سریع برمیگرده و بیخیال ژورنالش میشه. "کی اونجاست؟" بلند داد میزنه و به لبه کشتی تکیه میده. همونطور که به یک سری صخره که آب دریا به آرومی بهشون برخورد میکنه، نگاه میکنه، صدای سوت کشیدنی توجهش رو جلب میکنه. یه نفر روی بزرگترین صخره لم داده و به نظر میاد خیلی راحته، اون یه سایرنه.
اون موجود سرش رو بالا میبره و با چشم های تیره ای که تقریبا مشکی به نظر میان، به یونگی زل میزنه. موهای خیسش موج‌موج دورش ریختن و به رنگ آبی روشنی هستن که تقریبا بلوند به نظر میاد، ولی زیر نور مستقیم خورشید، آبی میشه. وقتی نگاهشون به همدیگه گره میخوره، لبخند دندون نمایی میزنه. یونگی لحظه ای ساکت میمونه، از اینکه تا این حد به یک سایرن نزدیکه، مبهوت شده. زیاد درمورد سایرن ها صحبت میشه، ولی اون تا حالا تجربه نزدیک بودن به یکیشون رو نداشته. ولی یونگی احمق نیست. خطرات نزدیک یک سایرن بودن رو میدونه، همه اون ها، فقط با استفاده از زیباییشون، قدرتِ شیفته کردن انسان ها و کشیدنشون به عمق اقیانوس رو دارن. و این سایرن - خب، اون با بقیه فرقی نداره.
نگاه یونگی بدون اینکه چیزی بگه، به سمت بدن سایرن کشیده میشه. ماهیچه های نحیفش رو میبینه و لبخندش، خب اون جوریه که تقریبا یونگی رو وادار میکنه جوابش رو بده. سایرن روی شکمش روی صخره دراز کشیده و چونه‌ش رو به کف دستش تکیه داده، اون یکی دستش رو همونطور که به دریانورد لبخند میزنه، جلوی خودش روی سنگ دراز کرده. سایرن دُمش رو از آب بیرون میاره تا روی صخره های خیس درازش کنه و میذاره که اون انسان، زیباییش رو تحسین کنه. دُمش آبی تیره‌ست و زیر نور خورشید، رگه های سبز و نقره‌ایش رو نشون میده و آب روی پولک هاش منعکس شده، باله هاش تقریبا شفافن و مثل اکلیل میدرخشن.
"از چیزی که میبینی لذت میبری؟" سایرن میپرسه و زبونش رو روی ردیف دندون های جلوییش میکشه، لب هاش پوزخندی رو نشون میدن. یونگی اخم میکنه و خودش رو از لبه کشتی دور میکنه تا ژورنالش رو برداره، مشتاقه که به سایرن بی توجهی کنه. البته به نظر میاد این سایرنِ خاص، اصلا تحمل این وضع رو نداره، چون بهش چشم‌غره میره و زیر آب محو میشه، فقط واسه اینکه دوباره کنار قایق ظاهر بشه  و گردنش رو بالا ببره تا پشت دریانورد رو ببینه.
"بی توجهی به مردم، بی ادبیه،" سایرن میگه و یونگی رو میترسونه، باعث میشه از جاش بپره و از پشت میزش پایین بیوفته. یونگی داد بلندی میکشه و باعث خنده آرومِ مردی که توی آبه میشه.
"تنهام بذار،" یونگی بالاخره میگه و از جاش بلند میشه تا به سایرن چشم‌غره بره. یونگی، خودِ مبهوت شده‌ش رو قانع میکنه که از فکر بیرون بیاد و نگاهش رو از سایرن بگیره، حتی با اینکه از فاصله نزدیک، حتی زیباتر هم به نظر میاد. سایرن اخم میکنه و با هوفی که میکشه، دست به سینه میشه.
"اون وقت اصلا خوش نمیگذره." مردی که توی آبه با صدایی که مشخص میکنه لب هاش رو جلو آورده، میگه.
دریانورد تک خنده‌ای میکنه و برمیگرده تا به سایرن نگاه کنه. "من واسه خوش گذروندن نیومدم اینجا، واسه کار اومدم،" میگه، ولی این بار پشتش رو به سایرن نمیکنه.
"چیکار میکنی؟" مرد مو آبی با چیزی که به نظر میاد علاقه خالص باشه، میپرسه.
دریانورد با شنیدنش چشم هاش رو ریز میکنه ولی بعد تصمیم میگیره جوابش رو بده. "دارم اقیانوس رو مطالعه میکنم،" وقتی سایرن بهش زل میزنه، جواب میده.
"اوه،" سایرن آروم میگه و اضافه میکنه، "میتونم کمکت کنم."
دریانورد صورتش رو جمع میکنه. "گوش کن، سانشاین، من اومدم اینجا که کار کنم. نه با یه پری دریایی، عروسک بازی کنم،" یونگی با بدخلقی میگه و برمیگرده، به خاطر همین دوباره قیافه اخموی سایرن رو از دست میده.
"من یه سایرنم، نه پری دریایی،" مردی که توی آبه با اخم میگه، حس میکنه بهش توهین شده.
"دوتاش یکیه،" یونگی سرش رو برمیگردونه و از روی شونه‌ش میگه.
"در واقع،" سایرن شروع به حرف زدن میکنه. "نیست. میبینی که پری دریایی مزخرف من در آوردیه شما آدم هاست. سایرن ها یه چیزِ واقعی‌ان، نه فانتزی بی معنی شما از پری دریایی ها."
"اوه آره،" دریانورد با لحنی که ازش طعنه میباره، جواب میده. "من عاشق سایرن هام و اینکه کشیده بشم ته اقیانوس، خیلی باحال به نظر میاد. صد در صد به همه پیشنهادش میکنم،"
"جدی اینو باور میکنی؟ چی- توی سرت به جای مغز، هواست؟" سایرن مسخره‌ش میکنه و نگاهش رو ازش میگیره تا به صخره ها، چشم‌غره بره.
"پس روشنم کن، پری دریایی. حقیقت چیه؟"
سر سایرن سریع به سمت دریانورد برمیگرده، اخم غلیظی روی پیشونیشه. "اولا، من یه پری دریایی لعنتی نیستم. دوما همه افسانه ها و هر مزخرف دیگه ای که میشنوی، واقعیت ندارن. شما، آدما، اندازه یه آدم ساده لوحین!(یعنی چیز دیگه ای پیدا نکرده که از آدما ساده لوح‌تر باشه)" با عصبانیت میگه.
"از کجا مطمئن باشم که میتونم حرفتو باور کنم، پری دریایی؟" یونگی با شگفتی میپرسه، واضحه که از اذیت کردن سایرن، لذت میبره.
ولی سایرن فقط با ناباوری اخم میکنه و میگه، "نمیتونی. همینه که شناختن یه سایرنو باحال کرده. ممکنه زل بزنم بهت و دروغ تحویلت بدم ولی،" شونه هاش رو کمی بالا میبره، "فکر کنم هیچوقت نفهمی." و با گفتنش، دوباره توی عمق آب فرو میره، فقط واسه اینکه باز هم کنار صخره ها سر از آب بیرون بیاره و سر جای خودش، به بزرگترین صخره لم بده و غریبه رو از دور تماشا کنه. دریانورد حرکاتش رو دنبال میکنه، نگاهش یک لحظه روی سایرن میمونه و بعد، به ژورنالی که توی دست هاشه، نگاه میکنه. یونگی این بار از پشت، به لبه کشتی تکیه میده و سعی میکنه روی یادداشت هایی که قبلا نوشته بود، تمرکز کنه. کارش اونجا، مطالعه اقیانوس و موجوداتیه که توش پیدا میکنه. ملاقات یه سایرن، براش یه امتیاز اضافه‌ست، البته به جز اینکه سایرنی که باهاش ملاقات کرده، یه پرروی لعنتیه.
"میتونم حس کنم بهم زل زدی،" یونگی زیر لب میگه، مطمئن نیست سایرن صداش رو شنیده باشه.
ولی شنیده.
"خوبه،" سایرن جواب میده. "دوست دارم بهت زل بزنم."
"اسمت چیه؟" سایرن بعد از لحظه‌ای سکوت، میپرسه.
"چرا برات مهمه، سانشاین؟" یونگی، همونطور که ژورنالش رو ورق میزنه، با بیخیالی جواب میده و نگاهش رو به طرف صفحه جدید میبره.
"دوست دارم اسم دوستام رو بدونم،" سایرن میگه.
"تا جایی که من میدونم، ما دوست نیستیم،" دریانورد با نگاهی که کاملا روی صفحه ژورنالش تمرکز کرده، میگه.
"خیلی بی ادبی. من فکر میکردم دوستت باشم،" سایرن آه میکشه و بعد یونگی برمیگرده، با یکی از دست هاش ژورنالش رو محکم میبنده و با اون یکی، لبه کشتی رو میگیره و به مردی که روی صخره ها دراز کشیده، زل میزنه.
"چی باعث شد همچین فکری کنی پِتال؟ (به معنی گلبرگ که خب اگه معنیش میکردم زیاد خوب نمیشد، یه اسم مستعار مثل همون سانشاین.)"
"اوووه،" سایرن لبخند دندون نمایی میزنه. "از همه این اسم ها خوشم میاد،" میگه و با نگاه سنگینی، یونگی رو تماشا میکنه.
"به سوالم جواب ندادی،" یونگی جواب میده، اصلا تحت تاثیرِ رک بودن اون موجود، قرار نگرفته.
سایرن بهش زل میزنه، یک لحظه ساکت میمونه و بعد به آرومی میگه، "اگه اونقدر به همدیگه نزدیکیم که بتونی پتال صدام کنی، حدس میزنم باهم دوست باشیم، مگه نه؟ پس بهم بگو آقای دریانورد، اسمت چیه؟"
یونگی با تعجب صدایی از ته گلوش ایجاد میکنه، "باهوش. مغزت کار میکنه،" ازش تعریف میکنه ولی سایرن توجهب به حرفش نمیکنه.
"خب آقای دریانورد، از اونجایی که تو واسه من اسم انتخاب کردی، من باید چی صدات بزنم؟" سایرن سوال خودش رو تکرار میکنه.
یونگی لحظه ای به انتخاب هاش فکر میکنه. اینکه یه سایرن اسمش رو بدونه، بدترین اتفاق ممکن نیست. اینجوری نیست که یه پری دریایی بتونه فرار کنه و هویتش رو بدزده، هست؟ به خاطر همین سرش رو برای تایید تکون میده و میگه، "یونگی. مین یونگی،"
چشم های سایرن با شنیدنش، برق میزنن. "یونگی،" آروم میگه، "زبونم از گفتنش لذت میبره."
"واقعا؟" یونگی بدون هیچ علاقه‌ای میپرسه. کاملا به لبه کشتی تکیه میده، دست هاش رو روی لبه‌ش میذاره و پاهاش رو کمی از هم فاصله میده. حتی با وجود این موقعیت، با حرف بعدی سایرن، تقریبا میوفته.
"شرط میبندم زبونم از چیزهای دیگه هم لذت میبره. دیکت، برای مثال، احتمالا توی دهنم حس عالی‌ای بده. موافق نیستی، آقای دریانورد؟" سایرن میپرسه و دستش رو دراز میکنه تا به ناخون هاش نگاه کنه و مشتش میکنه تا بهتر ببینتشون و بعد نگاهش به نگاه یونگی گره میخوره. "گربه زبونتو خورده؟" سایرن میپرسه.
کلمات یونگی توی گلوش گیر کردن و فقط پشت سر هم دهنش رو باز و بسته میکنه. نمیتونه جواب بده.
"وقتی اینجوری میکنی شبیه یه ماهی میشی،" سایرن نظرش رو اعلام میکنه و دستش رو پایین میاره تا روی صخره درازش کنه. با بیخیالی دریانورد رو تماشا میکنه که سعی میکنه حرف بزنه. نگاه سنگین قبلیش، حالا کاملا از بین رفته. یونگی بالاخره دهنش رو میبنده و فقط به سایرن نگاه میکنه، تا اینکه خود سایرن تصمیم میگیره سکوت رو بشکنه. "آدما همیشه همینقدر ضایع‌ن؟" ابروش رو بالا میبره و میپرسه.
"وقتی کسی مثل تو رک باشه- اون وقت آره، معمولا،"
"چی، داری بهم میگی شما آدما با همدیگه اینجوری حرف نمیزنین؟ چقدر حوصله سر بره." سایرن اخم میکنه و نگاهش به سمت موج های اقیانوس که راهشون رو به سمت صخره های کوچیکتر کج میکنن، کشیده میشه.
"باورت بشه یا نه، پری دریایی، آدما معمولا با اولین غریبه ای که رو به رو میشن، اینجوری حرف نمیزنن. ببخشید که تعجب کردم،" یونگی همونطور که رفتار های سایرن رو بررسی میکنه، میگه. مردی که توی آبه، سرش رو به سمت یونگی برمیگردونه تا بهش چشم‌غره بره، ولی حرفی نمیزنه. "هنوز نمیخوای بکِشیم پایین؟" یونگی با پوزخند هیجان زده‌ای اضافه میکنه.
"واضحه که،" سایرن جواب میده، " آدما بدجوری پررو هستن، راستش خیلی اعصاب‌خورد‌کنه،" و بعد دوباره نگاهش رو ازش میگیره. یونگی بیشتر به لبه کشتی تکیه میده و جلوتر میره، چشم های سایرن رو تماشا میکنه که با چیزی برق میزنن، ولی بعد دوباره به حالت قبلی خودشون برمیگردن. دُمش هم اصلا مثل قبل راحت به نظر نمیاد. یونگی بین افکارش "هومـ"ـی میگه و سریع یه سری یادداشت مینویسه و سرش رو بالا میاره تا ببینه که سایرن داره تماشاش میکنه.
"چیه؟" یونگی میپرسه.
"چیه اون کتاب اینقدر خاصه؟" سایرن با کنجکاوی میپرسه.
"این؟" یونگی همونطور که بالا نگهش میداره، میپرسه، "میدونی این چیه؟"
سایرن با قیافه جدی‌ای بهش نگاه میکنه. "من که یه لعنتی احمق نیستم،" ادامه میده، "معلومه که میدونم کتاب،چیه. هزاران ساله که زنده‌ام، کلی دزد دریایی، دریانورد و همسراشون رو دیدم.هر اسمی بگی، احتمالا دیدمش. اونا این چیزارو بهم یاد دادن. ولی این سوالمو جواب نمیده آقای دریانورد، درمورد اینکه چیه اون کتاب کهنه اینقدر مهمه، پرسیدم،" سایرن دست به سینه میشه و با نگاه تیزی به جلو خم میشه.
"پر از یادداشت های مهم منه،" یونگی بالاخره جوابش رو میده.
"همین؟ چرا اینقدر مهمه؟" مرد با قیافه ای که ناامیدی و بی حوصلگی ازش میباره، میپرسه.
"منو فرستادن تا موجودات دریایی رو مطالعه کنم. الان هفته هاست دارم این کار رو میکنم، به خاطر همین این کتاب پر از تحقیقاتمه. البته کارم تا قبل از اینکه تورو ببینم درست پیش میرفت،" یونگی توضیح میده و کتاب رو توی هوا تکون میده.
"یجوری میگی انگار چیز بدیه،" سایرن پوزخند میزنه.
"راستش دقیقا برعکسش‌،" یونگی میگه و سایرن رو تماشا میکنه که سریع توجهش جلب میشه. "اگه تو مشکلی نداری، دوست دارم مطالعه‌ت کنم،" یونگی با لحنی که بیشتر دستوریه تا سوالی، میگه. سایرن یک لحظه دیگه تماشاش میکنه، میذاره دریانورد کمی منتظر جوابش بمونه و بعد بالاخره، سرش رو برای تایید تکون میده. "میفهمم، فکر میکنی اونقدر زیبام که دلت میخواد ساعت ها منو تماشا کنی. لازم نیست خجالت بکشی،آقای دریانورد،"
یونگی یکی از ابروهاش رو بالا میبره، " هنوزم بهم میگی آقای دریانورد، که یادم میندازه اصلا اسمتو نگفتی، سانشاین،"
سایرن شونه هاش رو بالا میندازه، "خیلی از سانشاین خوشم میاد، باید بیشتر ازش استفاده کنی،" و با گفتنش، از دُمش استفاده میکنه تا به طرف دریانورد آب بپاشه و یونگی داد میکشه و از ژورنال با ارزشش مواظبت میکنه. سایرن چشم هاش رو میچرخونه.
"پررو،" یونگی زیر لب میگه. مردی که توی آبه جواب نمیده و به جاش، دُمش رو روی صخره ها دراز میکنه تا نور خورشید بهش بتابه. یونگی سریع کارش رو متوقف میکنه تا نگاهش کنه، با شگفتی به دُم براقش خیره میشه. سایرن متوجه میشه و پوزخند میزنه. "نقاشی منو مثل یکی از اون دخترای فرانسویت بکِش، آقای دریانورد(دیالوگی از فیلم تایتانیک)،" سایرن با لحن کشیده‌ای میگه. یونگی تعجب میکنه.
"اینو دیگه از کجا میدونی؟" یونگی میپرسه.
سایرن میخنده و بدنش آروم تکون میخوره. "باورت میشه همسر یکی از دریانوردا کل فیلمنامه تایتانیک رو واسم خوند؟ خیلی هم با احساس راجع بهش حرف میزد، واقعا برام عجیب بود،" سایرن با شگفتی‌ای که از نگاهش مشخصه، میگه.
"کل فیلمنامه رو برات خوند؟" یونگی میپرسه، حتی یک کلمه از حرف های سایرن رو باور نمیکنه.
"راستش اگه من بودم، رز رو از اون در میکشیدم پایین، اینجوری فیلمش خیلی خیلی جالب تر میشد."
یونگی فقط بهش نگاه میکنه.
"حرفمو باور نمیکنی، مگه نه، آقای دریانورد؟"
"همش همینجوری صدام میکنی،" یونگی در جوابش میگه.
"چه جالب که فهمیدی،" سایرن سریع میگه.
"چرا مزاحمم میشی؟ یه چیزی مثل- نمیدونم، مدرسه پری دریاییا یا همچین چیزی، نداری؟" یونگی میگه.
سایرن صورتش رو جمع میکنه. "آخرین باریه که میگم، شوگر. من یه پری دریایی لعنتی نیستم. و مدرسه پری دریاییا؟ واقعا تا این حد توی رویاهات گیر افتادی، آقای دریانورد؟ چیه. انتظار داری این زیر یه دانشگاه کاملم باشه؟" سایرن با بی حوصلگی میپرسه.
"آروم باش سانشاین، شوخی کردم،" یونگی میگه. "پس واقعا زیر آب چیه؟ روشنم کن،" ازش درخواست میکنه.
"چی فکر میکنی؟ یه اقیانوسه، نه یه شهر،" سایرن با بداخلاقی میگه.
"خب، باورت بشه یا نه، تا حالا زیر اقیانوس نبودم. ترجیح میدم روی آب باشم تا زیرش،" یونگی میگه و سایرن رو تماشا میکنه که بهش چشم‌غره میره و دست به سینه میشه.
"خیلی پررویی، واقعا اعصاب خورد کنه،" سایرن زیر لب میگه، براش مهم نیست که یونگی صداش رو شنیده یا نه.
"تو تنها سایرنی؟" یونگی با کنجکاوی میپرسه.
"خودت بفهم، دریانورد،" سایرن میگه و با محو شدن توی اقیانوس، از دیدش خارج میشه. یونگی تقریبا انتظار داره از یه جایی بیرون بیاد و سعی کنه بترسونتش، ولی هیچ سایرنی ظاهر نمیشه. یونگی کمی احساس ناامیدی میکنه ولی سرش رو تکون میده و خودش رو از لبه کشتی دور میکنه تا یه سری چیزها رو از انبار برداره. خوشبختانه تحقیقش نیازی به مطالعه یه سایرن نداره، البته باعث بالا رفتن اعتبارش میشد، اما چیزی نیست که مجبور باشه راجع بهش اطلاعات جمع کنه. یونگی ژورنالش رو روی میز چوبی رو به روش میندازه و چند تا قوطی شیشه‌ای برمیداره، آروم توی ساک قهوه‌ای رنگش میندازتشون و با دقت بندش رو روی شونه‌ش میندازه. بعد از پله ها بالا میره و به عرشه اصلی میرسه تا قایقی که بالاتر از کشتی توی هوا آویزون شده، رو پایین بیاره. میفهمه که انجام دادنش با یک دست سخته و در آخر، کیفش رو روی تخته های چوبی میندازه تا از تمام قدرت بالاتنه‌ش استفاده کنه و قایق ماهی گیری کوچیک رو کنار کشتی اصلی، توی آب بندازه. قایق با صدای بلندی توی آب میوفته. یونگی ساک رو برمیداره و خیلی راحت از روی نردبون بیرونی کشتی سر میخوره و توی قایق کوچیکتر فرود میاد، لبه هاش رو نگه میداره تا تعادلش رو به دست بیاره. میشینه و کیف رو بین پاهاش میذاره و بعد به جلو خم میشه تا پاروهارو برداره و ازشون استفاده میکنه تا قایق رو دورتر ببره. زیر لب با خودش زمزمه میکنه، یه قوطی شیشه ای رو بیرون میاره، از آب دریا پُرش میکنه و بعد درش رو محکم میبنده و بالا نگهش میداره تا با نور خورشید، تیکه های گیاه های دریایی توش رو ببینه.
"چیکار میکنی؟" یه نفر میگه و باعث میشه یونگی از جاش بپره، شیشه رو بندازه و از ترس لبه های قایق رو بگیره. سایرن جوری بهش نگاه میکنه که انگار سعی داره جلوی خندیدنش رو بگیره.
"خدایا لعنتی-" یونگی میگه و دستش رو روی سینه‌ش میذاره و سعی میکنه تنفسش رو آروم کنه. "دیگه نباید این کارو انجام بدی،" بین نفس نفس زدنش میگه و به سایرن چشم‌غره میره. "فکر کردم عصبانی شدی،" یونگی همونطور که بهش نگاه میکنه، اضافه میکنه. سایرن با تکون دادن سرش، موهاش رو از صورتش کنار میزنه و به دوردست خیره میشه.
"حوصلم سر رفت،" همونطور که سرش رو برمیگردونه، میگه، "و تو داری قسمتی از خونه‌م رو توی اون شیشه، میبری،" لحنش تقریبا عصبانیه و یونگی نمیدونه شوخی میکنه یا نه.
"فقط یکم آب دریاست،" یونگی همونطور که شیشه رو بالا میاره توضیح میده.
"آره، من توی اقیانوس زندگی میکنم. پس داری خونه‌م رو میگیری،"
"نمیگیرمش،" یونگی به بحثشون ادامه میده.
"داری قسمتی ازش رو میگیری،" سایرن جوابش رومیده، "میخوام بدونم چرا."
"تحقیق،" یونگی سایرن رو در جریان میذاره و با تکون دادن دستش، آب توی شیشه رو جا به جا میکنه. "باید مواد مختلف رو توی این شیشه ها جمع کنم تا برگردونمشون به خشکی،" یونگی اضافه میکنه و بعد شیشه رو دوباره توی ساکش میذاره تا یکی دیگه رو بیرون بیاره. سایرن سریع شیشه خالی رو از دستش میگیره و بعد با شنا کردن دور میشه، دُمش وارد آب میشه و سریع دوباره بیرون میاد. "هی!" یونگی بلند داد میزنه ولی جوابی نمیگیره. سر سایرن کنار صخره ها از آب بیرون میاد و یونگی تماشاش میکنه که ماده‌ای که نمیتونه ببینه رو توی شیشه جمع میکنه. سایرن به سمت قایق شنا میکنه و شیشه رو بالا نگه میداره. داخلش، یه ماده ژله‌ای آبی رنگه که فلس های کوچیکی توش وجود دارن. "این چیه؟" یونگی همونطور که شیشه رو آروم از دست سایرن میگیره، میپرسه و بعد شیشه رو جلوی نور خورشید نگه میداره تا بهتر محتویاتش رو ببینه.
"سَنگوییس،" سایرن میگه و شیشه رو پس میگیره تا با حرکت دستش ماده توش رو جا به جا کنه. "یا خون سایرن،" اضافه میکنه و وقتی قیافه یونگی رو میبینه، پوزخند میزنه.
"و من اینجا فکر میکردم یه چیز زیبا و رمزآلوده،" دریانورد با تکون دادن سرش میگه.
"زیاد زیبا نیست، ولی صددرصد رمزآلوده. سایرن ها خونریزی نمیکنن. خب- به هر حال نه اونجوری که آدما میکنن،" سایرن همونطور که شیشه رو پس میده، میگه.
"خونریزی نمیکنین؟" یونگی میپرسه. مردی که توی آبه سرش رو تکون میده.
"یادت باشه، ما آدم نیستیم. خیلی از آدم هایی که دیدمشون فکر میکردن سایرن ها یا کاملا آدم هستن یا کاملا ماهی‌ان. ما هیچکدومشون نیستیم. فقط گونه خودمونیم، اگه دوست داری میتونی بهمون بگی افسانه‌ای،" به دریانورد میگه. "با این حال اگه یه سایرن مثل این، نفرین بشه، پوستش خشک و تیکه تیکه میشه و نور خورشید، چیزی که حدس میزنم  بشه بهش گفت خونِ سایرن، رو تبدیل به، خب- این، میکنه،" سایرن توضیح میده و به شیشه اشاره میکنه.
"چجوری یه سایرن نفرین میشه؟" یونگی فکرش رو بلند بیان میکنه.
"ما به عنوان موجودات طمعکاری شناخته شدیم. جوری که چیزی که مال خودمون نیست، رو هم میخوایم. اینکه اینجوری خونریزی کنیم، یعنی حتما کاری انجام دادیم که بیرونمون کردن. قبلا هم اتفاق افتاده، وقتی یه سایرن از جادوی سیاه استفاده میکنه تا انسان بشه، و بقیه هم میفهمن، از اقیانوس طرد میشه و اجازه برگشتن نداره. هیچ سایرنی نمیتونه کاملا انسان باشه و هیچ سایرنی، مهم نیست انسان شده باشه یا نه، نمیتونه برای یه مدت طولانی زیر نور خورشید بدون لمس کردن آب،زنده بمونه،" سایرن میگه و توی افکارش غرق میشه. یونگی زیر لب "هومـ"ـی میگه و به ادامه دادن تشویقش میکنه. سایرن تفس عمیقی میکشه و میگه، "وقتی ورود یه سایرن به اقیانوس، ممنوع بشه، اگه به آب دست بزنه، میسوزه. واسه همین پوستش در معرض نور خورشید قرار میگیره. خونواده ها کسی که متهم شده رو روی صخره ها رها میکنن و پوست سایرن داغ میشه. بدون اینکه بتونه از آب برای سرد کردنش استفاده کنه، پوستش مثل چرم خشک تیکه تیکه میشه و چیزی که انتظار میره خون انسان باشه، از شکاف ها بیرون میزنه. خورشید اون خون رو میجوشونه و تبدیل به این میکنتش، درواقع اونا ناچارا زنده زنده خودشون رو میپزن،" جمله‌ش رو با آه کشیدن تموم میکنه و بعد اضافه میکنه، "مجازاتی واسه اینکه به نوع خودشون پشت کردن،"
"وحشتناکه،" یونگی بالاخره نظرش رو اعلام میکنه و میلرزه. سایرن روی بینی‌ش چین میندازه.
"خواهرم هم این کارو کرد. چند قرن پیش، خودش رو تبدیل به یه زن جوان زیبا کرد، چون باور داشت عاشق یه دریانورد شده. معلوم شد دریانورده فقط میخواد به فاکش بده و بعدش هم دور بندازتش. اون تمام تلاششو کرد تا پدرمون بذاره برگرده، ولی پدر موافقت نکرد و مجازاتش کرد. خواهرم سعی کرد بهمون بگه که دریانورده بهش قول یه زندگی طولانی توی خشکی رو داده بود، حتی با اینکه این کار به کشتنش میداد. باور داشت که اون مرد کاملا ارزشش رو داشت،" سایرن با نگاهی خالی از هر احساسی، به یاد میاره.
"متاسفم،" تنها چیزیه که یونگی میتونه بگه.
سایرن فقط شونه هاش رو بالا میندازه و میگه، "نباش، خودش میدونست چه خبره،"
"ولی بازم- بقیه خونوادت چی؟ واسه اینکه با یه آدم حرف میزنی، تو دردسر نمیوفتی؟" یونگی میپرسه.
سایرن صدایی از ته گلوش ایجاد میکنه. "اونا رفتن. خیلی وقت پیش منو ول کردن. بعد از اون، تصمیم گرفتم هرکار دلم میخواد، انجام بدم. و الان هم که خودمو تبدیل به انسان نکردم، مگه نه؟" سایرن میگه و بعد سرش رو تکون میده. "دیگه دوست دارم موضوع بحثو عوض کنیم."
یونگی فقط سرش رو برای تایید تکون میده و به شیشه که از ژله آبی رنگ پر شده، نگاه میکنه.
"دیگه چی نیاز داری؟" مرد مو آبی میپرسه، همون موقع هم دستش رو توی ساک برده تا یه شیشه دیگه در بیاره.
"چرا بهم کمک میکنی؟" یونگی میپرسه و جواب سوالش رو با یه سوال دیگه میده.
سایرن شونه هاش رو بالا میندازه، "حوصلم سر رفته. و تو هم خیلی کیوتی، آقای دریانورد،" لبخند دندون نمایی میزنه و ضربه آرومی به بینی یونگی میزنه.
"کیوت؟" یونگی اخم میکنه.
سایرن پوزخند میزنه و میگه، "همینجا وایسا،" و بعد همونطور که شیشه رو با دستش نگه داشته، توی آب شیرجه میزنه.
"نه که میتونم جای دیگه‌ای برم، سانشاین،" یونگی زیر لب با خودش حرف میزنه.
"شنیدم،" سایرن وقتی دوباره روی آب ظاهر میشه، میگه.
"خیلی سریع بود،" یونگی با نگاه منتظری میگه.
"هنوز هیچ کاری نکردم. پس خفه شو و بشین سر جات، خوشتیپ."
مرد به یونگی چشمک میزنه و دوباره زیر موج های شور، ناپدید میشه. یونگی فقط با شگفتی لبخند میزنه. پشت به نور خورشید می ایسته، قایقش آروم رو موج ها تکون میخوره. به داستانی که سایرن براش تعریف کرده بود فکر میکنه و به یاد میاره که همچین موجوداتی معروف به دروغ گفتن هستن. ولی نگاه غمگینی که آخر حرف هاش به یونگی انداخته بود، باعث شد به این فکر کنه که ممکنه دروغ نگفته باشه. ابروهاش رو بالا میبره و به جلو خم میشه تا شیشه رو برداره و بازش میکنه تا بوش رو حس کنه. سریع با صدایی که انزجارش رو مشخص میکنه، عقب میکشه و صورتش رو جمع میکنه.
"الان قطعا خون رو بو کردی،" سایرن همونطور که بالا میاد و سطح آب رو با پوزخندی میشکافه، میگه. "چیز حال بهم زنیه،" اضافه میکنه و شیشه رو از دست یونگی میگیره تا بو بکِشتش. "باید وقتی تازه‌ست بوش کنی، مثل یه میلیون ماهی مرده‌ست که دارن میپوسن و-"
"همینقدر بسه، مرسی،" یونگی سریع میگه و سرش رو تکون میده. سایرن میخنده و شیشه رو به یونگی پس میده تا درش رو ببنده.
"برات یکم فسیل آوردم، نمیدونم به دردت میخورن یا نه،" سایرن همونطور که شیشه رو با بیخیالی به یونگی میده، میگه. البته از چشم‌هاش مشخصه که منتظر جواب یونگیه.
دریانورد شیشه رو بالا میگیره و به دو نوع استخوان ماهی که توشه، نگاه میکنه. از روی تعجب آه میکشه، "این دیوونه کننده‌ست، سانشاین،"
اگه یونگی نگاهش میکرد، میدید که سایرن با شنیدن تحسینش، خوشحال میشه و لب پایینش رو گاز میگیره تا لبخندش رو مخفی کنه. "جدا،" یونگی میگه و بهش نگاه میکنه. "خیلی کمک میکنه، مرسی."
سایرن فقط شونه هاش رو بالا میندازه و سرش رو برمیگردونه. "چیز دیگه ای لازم داری؟" مردی که توی آبه میپرسه. وقتی یونگی سرش رو برای رد کردن تکون میده، نمیتونه جلوی ناامید شدنش رو بگیره.
"راستش باید برگردم روی عرشه. باید یه سری چیزارو یادداشت کنم،" دریانورد میگه.
"اوه،" سایرن میگه، "خب خوبه فکر کنم،"
یونگی فقط سرش رو برای تایید تکون میده، متوجه نگاه سایرن نمیشه. سایرن تا وقتی که یونگی پاروهارو توی آب فرو نبرده، سر جاش میمونه. "درمورد خشکی بهم بگو،" سایرن سریع میگه و لبه قایق رو محکم نگه میداره. "لطفا؟" اضافه میکنه.
"فکر میکردم بقیه آدمایی که دیدیشون، درمورد این چیزا بهت گفته باشن،" یونگی سرش رو کج میکنه و میگه، "مطمئنا من چیز جدیدی برای گفتن بهت ندارم؟"
"ولی من شرط میبندم داری،" سایرن ادامه میده و به لبه قایق تکیه میده.
"مواظب باش، ممکنه کلا قایقو برگردونی،" دریانورد با ترس از اینکه توی آب بیوفته، میگه.
"میترسی غرقت کنم؟" سایرن یکی از ابروهاش رو بالا میبره و میپرسه.
یونگی تک خنده‌ای میکنه و میگه، "نوچ. فقط نمیخوام مثل موش آب کشیده‌ بشم،"
سایرن با شنیدنش صدایی از ته گلوش در میاره و آروم قایق رو به سمت پاییت فشار میده، یک دفعه تعادلش رو از دست میده و تقریبا وارونه‌ش میکنه. "حواست باشه!" یونگی یک دفعه داد میزنه و باعث میشه سایرن ازش دور بشه.
"ببخشید،" سایرن آروم میگه و سرش رو پایین میندازه و خودش رو از قایق دور میکنه. یونگی فقط به سمت شیشه هایی که داره جمعشون میکنه، چشم‌غره میره و زیر لب چیزی زمزمه میکنه. "فکر کنم من دیگه-برم-" سایرن زیر لب میگه. "آره،" با خودش زمزمه میکنه و بعد زیر موج ها ناپدید میشه. یونگی، اونقدر درگیر اعصاب خوردیه خودشه که متوجهش نمیشه و دوباره پاروهاش رو برمیداره تا به طرف کشتی‌ش حرکت کنه. بند ساک رو روی دوشش میندازه، از یکی از دست هاش استفاده میکنه تا از نردبون بالا بره و میپره تا سریع روی عرشه فرود بیاد. شیشه هارو روی میز میذاره و صندلی‌ای که مطمئنه به زودی میشکنه رو جلو میکشه، ولی وقتی صرفش نمیکنه و فقط خودش رو روش میندازه، ژورنالش رو جلو میکشه و مدادش رو از بین صفحاتش بیرون میاره. اثرات گاز گرفتنش وقت هایی که توی فکر فرو رفته بوده،روی مدادش مشخصن و دیگه فقط یه تیکه چوب از انتهاش باقی مونده. یونگی مداد رو بین دندون هاش میگیره، شیشه هارو جلوی خودش میچینه و بعد روی کاغذ طراحیشون میکنه و محتویاتشون رو یادداشت میکنه.
شیشه 1 : آب دریای قسمت شمالی

یادداشت ها-

تمیزتر از بقیه نمونه ها. دارای گیاهان دریایی و زلال.

شیشه 2: سنگوییس (خون سایرن)

یادداشت ها-

در ادامه

شیشه 3: فسیل (استخوان ماهی)

یادداشت ها-

قدمت نامشخص. زیر شن های اقیانوس پیدا شده- قسمت شمالی

یونگی صاف میشینه و آخرین شیشه رو به دست میگیره، و بعد ورق میزنه تا درمورد نفرین سایرن ها بنویسه.

نفرین سایرن-

سنگوییس؛ خون سایرن

منبع این داستان یک سایرن است.

گفته شده که سایرن ها قادرند از جادوی سیاه استفاده کنند و خودشان را به صورت انسان دربیاورند. سایرن ها در هر شکل و فرمی نیازمند لمس/حضور در آب هستند و نمیتوانند مدت طولانی زیر نور خورشید زنده بمانند. در قالب انسان، نیازمند مقدار زیادی آب هستند.

اگر سایرن ها در قالب انسان دیده شوند، گفته شده که توسط خانواده هایشان از اقیانوس محروم میشوند، آن هم به دلیل 'پشت کردن به نوع خودشان'. و فرستاده میشنود تا روی گروهی از صخره ها در قسمت شمالی بنشینند. سایرن های محروم شده نمیتوانند آب را لمس کنند، وگرنه، باعث سوختگی شدیدشان میشود. پوست سایرن نام برده، بیش از حد خشک و تکه تکه میشود و 'خون' او به جوش میاید تا تبدیل به ژله آبی رنگی شود. ماده ژله‌ای زیر نور خورشید پخته میشود ولی رنگ آبی تیره آن، باقی میماند. بوی بسیار نامطبوعی دارد. گفته شده اگر تازه باشد‌، بوی ماهی در حال پوسیدن میدهد.

بعد به صندلیش تکیه میده و یک لحظه توی فکر فرو میره. داستانی که سایرن براش تعریف کرده بود، گیج کننده به نظر میاد ولی حدس میزنه برای یه سایرن واقعی، کاملا با عقل جور در بیاد. ولی برای خودش‌، هنوز هم گیج کننده‌ست. تصمیم میگیره دوباره نخونتش، چون میدونه به مغزش فشار وارد میکنه. یونگی آه عمیقی میکشه و بلند میشه، صندلی رو با پاهاش عقب میزنه و شیشه هارو جمع میکنه تا به انبار ببرتشون، جایی که اون هارو توی یه صندوق مخملی مشکی میذاره تا آسیب نبینن. سرش رو برای تایید خودش تکون میده و برمیگرده تا یکم میوه پیدا کنه و بعد به طرف عرشه میره. خورشید داره غروب میکنه و باعث شده قرمز ارغوانی‌ای که با صورتی تیره و زرد مخلوط شده تا تعادل رنگ  خشن رو حفظ کنه، آسمون رو بپوشونه. یونگی به لبه کشتی تکیه میده و همونطور که گازی به سیبش میزنه، روش رو به طرف خورشید نورانی میکنه. آب سیب زبونش رو میپوشونه و با قورت دادنش، زیر لب "هومـ"ـی میگه. احساس رضایت میکنه، و هیچ پری دریایی پررویی هم نیست که مزاحمش بشه.
یا حداقل، اینطوری فکر میکنه.

Seawater Kisses | Yoonmin | Persian TranslationWhere stories live. Discover now