5

480 121 1
                                    

روز تا حالا خیلی آروم سپری شده. یونگی تصمیم گرفت جیمین رو تنها بذاره تا انگشت هاش رو روی آب بکشه و خودش لبه قایق بشینه و طرح های مختلفی از جیمین توی دفترچه‌ش نقاشی کنه. تلاش آرامش بخشیه. بهم ریختگی افکاری که سعی میکنه دنبالشون کنه رو آروم میکنه. به نظر میاد توی نقاشی‌ش غرق میشه و خودش رو در حالی پیدا میکنه که ماهیچه های صاف پشت سایرن و فرورفتگی بین شونه هاش رو طراحی میکنه. جیمین تکون میخوره و ستاره دریایی‌ای رو رو به روی خودش نگه میداره و با شگفتی بهش لبخند میزنه. یونگی سریع طرح پایه موقعیتش رو میکشه تا وقتی جیمین ستاره رو پایین انداخت هم، بتونه طراحی‌ش کنه.نگاهی به سایرن میندازه. جیمین تکون خورده و روی شکمش دراز کشیده، دُمش پشت سرش به بالا خم شده. یونگی میتونه ببینه که انتهای زخم دُمش در حال بسته شدنه و دیگه گوشتش رو نشون نمیده. خیلی زودتر از چیزی که یونگی با توجه به توضیحات جیمین از اینکه چند هفته طول میکشه تا خوب بشه، اتفاق افتاده.
"دُمت داره زود خوب میشه،" یونگی نظرش رو اعلام میکنه و نگاهش پایین میره تا گردی گونه های سایرن رو طراحی کنه. گونه هاش به خاطر نور خورشید تغییر رنگ دادن و صورتی شدن.
سایرن هومی میگه. "شادی همچین کاری باهامون میکنه،" خودش رو در حالی پیدا میکنه که این جمله رو به زبان آورده. به خاطر گفتنش تقریبا متعجب به نظر میاد ولی سعی نمیکنه حرفش رو پس بگیره.
"چه کاری؟" یونگی همونطور که مدادش رو پایین میذاره تا بهش زل بزنه، میپرسه.
"جادو رو قوی‌تر میکنه،" جیمین میگه. مکث طولانی‌ای بینشون اتفاق میوفته و بعد جیمین دوباره صحبت میکنه.
"یه افسانه کهن درمورد سایرنی به اسم ماتاریاس هست، اون خیره کننده و زیبا بود. مثل یه شاهکار هنری توی دنیای واقعی. ولی با ذهن تاریکی طلسم شده بود. افسرده بود، هرروز و هرروز. هیچوقت شادی رو مثل بقیه تجربه نکرده بود. به ازدواج کردن مجبورش کرده بودن، حتی با اینکه شوهرش باهاش افتضاح رفتار میکرد. تهدیدش کرده بود که پولک هاش رو میکَنه و موهاش رو میبُره. چیزای افتضاحی بهش گفته بود. گفته بود هیچوقت نمیتونه بچه دار بشه و کسی عاشقش نمیشه. و بچه دار شدن هم توی خونواده های سایرن ها، خیلی مهمه. تمام چیزی که مادرش میخواست، این بود که دخترش بتونه بچه های خودش رو بزرگ کنه. ماتاریاس اونجارو ترک کرد و سایرن دیگه‌ای رو پیدا کرد. اون ازش مراقبت کرد، از ته قلب عاشقش شد. حتی روی پولک های خودش قلبی حک کرد و به ماتاریاس گفت که درد کشیده تا عشقش رو بهش ثابت کنه. ماتاریاس شادی رو تجربه کرد، و این قدرتش رو قوی‌تر کرد. ولی البته، کسی که برای ازدواج براش انتخاب کرده بودن، خیلی پیگیر بود. سعی کرد عشق واقعی‌ش رو بکشه و ماتاریاس هم از جادوش، که از همیشه قوی‌تر بود، استفاده کرد تا بدنش رو تکه تکه کنه. قلب مرده رو به عنوان نشونه علاقه‌ش به عشق واقعی‌ش هدیه داد،"
یونگی لحظه‌‌ای سکوت میکنه و بعد میگه، "همه داستان های سایرنی وحشتناکن؟"
جیمین به رو به روش نگاه میکنه و دستش رو بالای دُمش میذاره. "بهم گفتی سایرن،"
"گفتم داستان سایرنی،" یونگی اصلاحش میکنه.
"دقیقا. بهم گفتی سایرن، نه پری دریایی،"
یونگی اخم میکنه و دست به سینه میشینه، جلو اومدن لب هاش مشخصه. "آره خب، حالا هرچی، پری دریایی،"
ولی جیمین فقط لبخند میزنه و بهش نگاه میکنه و بعد دست هاش رو توی آب فرو میبره. "باید زود برم داخل،" جیمین ادامه میده، "نباید اینقدر زیاد بیرون آب باشم،"
"دُمت چی؟" یونگی میپرسه و خیلی بیشتر از چیزی که میخواست، نگران به نظر میاد.
ولی جیمین جواب نمیده، فقط عمل میکنه. به جلو خم میشه، به صخره تکیه میده و بالاتنه‌ش رو توی آب فرو میبره. از پایین تنه‌ش استفاده میکنه تا دُمش رو بیرون آب نگه داره. کمرش خم میشه و قوسی از گردن تا استخوان دُمش به وجود میاره و بیشتر توی آب فرو میره. یونگی آب دهنش رو قورت میده و نگاهش رو ازش میگیره، البته نمیتونه جلوی خودش رو از نگاه کردن بهش و تماشای قطره های آبی که روی پوست عسلی رنگش حرکت میکنن و زیر نور خورشید برق میزنن، بگیره. شونه هاش خم میشن و خودش رو بالا میکشه و موهای خیسش رو عقب میزنه. "کافی نیست،" ادامه میده، "ولی تا وقتی زخم دُمم بسته بشه، خوبه،"

Seawater Kisses | Yoonmin | Persian TranslationWhere stories live. Discover now