17;

59 17 40
                                    

پاهاش روی میز بودن و نگاهش به سقف. صدای عقربه های ساعت باهاش همکلام بودن و هرازگاهی چکه ی آب روشویی میان حرف اون ها می‌پرید و چیزی می‌گفت.

نگاهش رو از سقف گرفت و به روبروش داد؛ چندین ساعت بود که خوابیدن اون دختر رو تماشا کرده بود و لحظه ای چشم روی هم نذاشته بود.

دستش رو به جلو‌ دراز کرد و در راستای موهای سارا نگه داشت، یکی از چشم‌هاش رو بست و طوری دستش رو از دور‌ بالای سر سارا گرفت که انگار پیچ‌وتاب موهای اون گره خورده به انگشت های لیام هستش و اتصالی بین اون ها وجود داره. طوری که انگار لیام تمام مدت درحال نوازش طره هایی هست که عاشقانه اون ها رو می‌پرسته و لمس اون ها رو روی تمام سرانگشت‌هاش احساس می‌کنه.

نوازش کرد، تا جایی که وقت بود نوازش کرد و وقتی چشم‌های باز شده ی اون رو دید، دستش رو عقب کشید.

بیدار شد اما چیزی نگفت. هنوز سرش روی میز بود و با چشم های نیمه باز لیامی رو زیر نظر داشت که زیرسیگاری روی میز رو تا لبه پر کرده بود.

-منتظرت بودم

زمزمه کرد و با نگاهش دست هایی که سیگار جدیدی رو بین لب‌هاش قرار میدادن دنبال کرد.

-کی بهت گفت منتظرم باشی؟

طوری نگاهش رو از سارا گرفته بود که انگار فراموش کرده بود تا دقایقی پیش تصور نوازش اون رو توی سر داشت.
سارا اما جوابی نداد؛ کلافه از شرایطی که درش بود دستش رو توی موهاش برد و ظرف هایی که از شب قبل اطرافش بود رو سمت عقب هل داد.

-داری انتقام می‌گیری؟

سمت لیام چرخید و بدون هیچ حسی به صورتش خیره شد. سیگار می‌کشید، با دستش به پشتی کاناپه ضربه میزد و به هرجایی نگاه میکرد جز صورت سارا.

-با انتقام کارات جبران میشه؟ خوش خیال

کوتاه خندید و عمیق ترین کام عمرش رو از سیگار بین لب‌هاش گرفت. مجبور بود؛ شاید اگر معاشقه اش با اون سیگار طولانی میشد زمان کمتری پیدا میکرد برای صحبت کردن با دختری که‌ هنوز هم متوجه کاری که با لیام کرده بود نبود.

-لیام بهم گوش کن

از روی صندلی بلند شد و ضعف شدید توی پاهاش که به خاطر گرسنگی ای که از روز قبل متحملش شده بود رو با گرفتن صندلی جلوی دستش کنترل کرد.

-می‌خوای برم؟ بگو برو. می‌خوای انتقام بگیری؟ کتکم بزن، صداتو بلند کن. حتی اگه هنوز جایی برای بخشیده شدن دارمم بهم بگو، بگو خودتو بسوزون تا ببخشمت، بگو بمیر و بهم قول بده که بعدش من رو می‌بخشی، اما اینکارو نکن

مکث کوتاهی کرد و با قدم های آرومی خودش رو به لیام رسوند. دستش رو برای لمس صورت اون مرد جلو برد که با پشت دستی ای که از لیام دریافت کرد، غافلگیرانه خودش رو عقب کشید و برای لحظاتی متوجه قفل کردن زبونش نشد.

Muted(Ziam Mayne)Where stories live. Discover now