Part 48♨️

3.2K 270 136
                                    

"قسمت چهل و هشتم"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"قسمت چهل و هشتم"

(2021.03.07_سه روز بعد؛ اسکای‌لاین_ 13:13)

خیره به کتاب کهنه‌ی مقابلش، کش و قوسی به بدن کرخت و خسته‌اش انداخت؛ دقایق ظالم شده بودند و ساعتها بیرحم‌، زمان میگذشت، با سرعتی فرای انتظارش!
درست از زمانی که چشم گشوده بود و نگاهش گره‌ی پستی بلندی‌های سقف اتاقش شده بود، به اتاق کار افسر آمده بود؛ بی سر و صدا و تنها برای ساعاتی تفکر در سکوت مطلق؛ در میان تاریکی و کورسوی نور خط مانندی که روی تخته‌ی نخ‌کشی شده تابیده بود!
کتاب را بست و درحالیکه آن را به سویی از میز هدایت میکرد نگاهش را به تصاویر چیده شده روی میز و زیر کتاب داد؛ سینه‌هایی شکافته شده و آن نماد آشنا و کذایی؛ هرچه می‌گذشت

بر تعداد آن تصاویر افزوده میشد، پس برای چه هرچه میدوید باز هم به جواب نمیرسید؟!
برای چه هر چه بیشتر خودش را درگیر معما میکرد بیشتر در میان نافهمی‌اش فرو میرفت؟! گویا انتهای تمام مسیرهای آن رئیس‌زاده هم، به بن‌بست ختم میشد!
دستی روی چین ابروهایش کشید و با احساس سردرد سرسا‌م آورش از روی صندلی بلند شد؛ "آن اتاق کذایی بدون تهیونگ همچون دخمه‌ای بی‌نفس بود و حالا چه آشفته نفسهایش را از دست داده بود!"
بی نفس، خیره به اتاقی مانده بود که سومین روز خالی بودن از تهیونگش را فریاد میزد؛ آن بزرگمرد گستاخ، سه روز گذشته به خانه نیامده بود!
آب دهانش را به تلخی فرو داد و درحالیکه قدمهایش را به سوی پنجره میکشید، پاکت سیگارش را از میان جیبش بیرون آورد؛ خاکستر کردن باریکه‌ها بارها به مراتب بهتر از نوشیدن پیکهای الکلی بود که مغزش را از کار می‌انداخت!

نخ را میان لبهایش ثابت کرد و درحالیکه کرکره‌ی پرده را باز میکرد، از میان خطوط موازی تیره رنگ، نگاهش را به
منظره‌ی زیر پایش دوخت؛ شهر هم بدون او، بی‌جان به نظر میرسید.
باریکه را به آتش کشید و با کام عمیقی از آن، در میان گذشته‌ای نزدیک فرو رفت؛ سه روز گذشته، آخرین شبشان، پس از رفتن سوهیونگ!

(2021.03.04)

-رئیس...
پیچیدن صدای بم مرد بزرگتر و طنین انداختنش میان اتاق غرق شده در سکوت، کافی بود تا سیب گلویش به حرکت وا داشته شود؛ اندکی تعلل و مرد بزرگتری که تکیه داده به صندلی پشت میز کارش، نیم نگاهی پرثبات به او انداخت!

INRED | VKOOKWhere stories live. Discover now