Part 3

432 62 3
                                    


بعد از یک ساعت یونگی و جیمین وسایلی ک بهشون نیاز داشتن جمع کردن و به سمت اتاق نامجون راه افتادن، تا بهش اطلاع بدن که میخوان از قصر خارج بشن با رسیدن به پیشکار ، جیمین جلو اومد.

_ به پادشاه بگید میخوایم ببینیم شون.

پیشکار تعظیمی کرد و داخل رفت. نامجون پشت میز بزرگ و زرینش نشسته بود و به مشکلات بیرون از قصر رسیدگی میکرد.

غرق کار بود که پیشکار خیلی آروم وارد شد و نزدیک میز ایستاد.

_عالیجناب، سرورم یونگی و همسرشون درخواست دیدار با شمارو دارن.

نامجون سرش رو از برگه ها جدا کرد و باال آورد. کمی مکث کرد، سرش رو به نشونه مثبت تکون داد.

_بهشون بگو بیان داخل.

پیشکار تعظیمی کرد و به سمت در رفت.

_ ایشون منتظر شما هستند .

یونگی و جیمین داخل رفتند. سرشون رو به نشانه ادب خم کردن.
یونگی کمی جلو رفت و به چشمای نامجون نگاه کرد.

_ هیونگ میخوام ازت اجازه بگیرم تا بیرون قصر برم...

نامجون متعجب از جاش بلند شد.

+ یونگی تو خودت اوضاعو میدونی. اگر بری بیرون و اتفاقی بیفته؟

_ باید برم تا پادزهر رو برای درمان تهیونگ پیدا کنم، باور کن نمیتونم همینجور دست رو دست بذارم و نگاهش کنم...

+ اتفاقی براش افتاده؟

_ پشت بدنش پر از زخمه... همه اش... همه اش از گاز اون جئون لعنتیه... باید یه کاری کنم... داره تنهایی تبدیل میشه و این وحشتناکه...

نامجون چشم هاش رو بست و دستش رو روی شقیقه اش کشید.

+ باید زودتر بفرستیم اش بره! اینجا براش خیلی خطرناکه...

یونگی همونجور که به نامجون نگاه میکرد، دهنش رو مثل ماهی باز و بسته کرد

_ نه! هنوز نمیتونیم... ما... ما میتونیم درمانش کنیم! فقط کافیه گل کادوپول رو پیدا کنیم...

سرش رو پایین انداخت...

_ خوا... خواهش میکنم هیونگ...

نامجون با شنیدن اسم اون گل متعجب سرش رو بالا آورد.

+میدونی پیدا کردن اون گل و آوردنش، تقریبا کار غیر ممکنیه؟!

یونگی نفس عمیقی کشید

_ولی تو تونستی هیونگ... تو تونستی با پیدا کردن اون گل ملکه مادرو نجات بدی...

نامجون سری به نشونه موافقت تکون داد.

من میدونم اون گل کجا رشد میکنه... ولی کار خطرناکیه، باید مراقب ساحره ی اون کوه باشی... اگر پیداش کردی اون همه چیزو میدونه و بهت جواب میده...
ولی اگر سوالی که ازش میپرسی قبلا ازش پرسیده باشن... دیگه نمیتونی از اون جنگل بیرون بیای!!

Black Dragon Where stories live. Discover now