PART 13

156 24 0
                                    






جیمین با ایستادن هوسوک دستش رو از بین انگشت هاش بیرون کشید.

+تو چ مرگته؟

_نباید دخالت کنی حالا که خانواده ات رو پیدا کردی با کوچکترین حرکتی اونا رو هم درگیر میکنی

جیمین سرش رو برگردوند و دست هاش رو مشت کرد

_با خانواده ات برو، بهتره کمی از اینجا دور باشی جیمین

یونگی با دیدن هوسوک و جیمین به سمتشون قدم برداشت دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و پشت گردنش رو بوسید

_جیمین بهتره این مدت دور باشی... حالا که اون جئون اینجاست...نمیتونم هم مراقب تو باشم هم تهیونگ

جیمین کوتاه سرش رو تکون داد و از اون دو نفر دور شد ک یونگی نگاهش رو به هوسوک داد و زمزمه کرد:

_به کمکت نیاز دارم... با من هستی؟

هوسوک پوزخندی زد:

+به کمک من نیاز داری؟

_بیخیالش

یونگی راهش رو کج کرد و خواست بره که هوسوک سریع به حرف اومد:

+باشه قبول

یونگی نیشخندی پیش خودش زد و کوتاه سرش رو تکون داد

_امشب بعد رفتن جیمین بیا به اتاقم

هوسوک متعجب ابروهاشو بالا انداخت و فقط ب تکون دادن سرش اکتفا کرد

نامجون به دنبال جین از اتاق بیرون رفت و با شنیدن محکم بسته شدن در اتاق مشترکش با جین، چشم هاش رو روی هم فشار داد، پشت در ایستاد و فقط بهش نگاه میکرد
باید چه بهانه ای جور میکرد؟ نباید عصبی میشد خودش هم میدونست اشتباه کرده ولی مجبور بود...مجبور بود برای نجات بقیه تهیونگ رو فدا کنه

آروم دستش رو سمت دستگیره برد و بازش کرد داخل رفت و خواست در رو ببنده که با شنیدن فریاد جین عصبی شد:

+گمشو بیرون عوضی!
حالم ازت بهم میخوره!

نامجون سمت جین قدم های محکمی برداشت و محکم بازوش رو گرفت:

_من مجبور بودم اینو بفه...

قبل از اینکه نامجون بتونه جمله اش رو تموم کنه، جین تفی تو صورت نامجون پرت کرد که جوابش سیلی محکمی زیر گوشش بود جین آروم دستش رو روی گونه اش گذاشت و سرش رو برگردوند و تکخند کوتاهی زد:

+اینجوری قراره از مادر بچه هات مراقبت کنی؟

نامجون محکم دندوناشو رو روی هم فشار داد:

_تو بهم توهین کردی!

+با این حال بازم حق نداشتی اینکارو بکنی... به کلبه ی توی شهر برمیگردم

اخم بزرگی بین ابروهای نامجون شکل گرفت:

_اجازه ی بیرون رفتن از قصر رو نداری کیم سوک جین!

Black Dragon Where stories live. Discover now