part 15

59 12 46
                                    


بعد از اون بوسه‌ی دوست داشتنی برای هردوشون، هنوزم کنار پنجره ایستاده بودن.
جیسو لبه‌ی اپن نشسته بود و به جای خالیه اسمی که دیگه روی پنجر وجود نداشت نگاه می‌کرد.
"بکهیون، یکم از خودت بهم میگی، از هر چیزی که دوست داری."
بکهیون کمی جا خورد، دست به سینه شد و کنار پای جیسو به اپن تکیه داد.
توی سرش شروع به گشتن کرد، چه چیز خوبی داشت تا برای جیسو تعریف کنه؟
"می‌خوای اول من از خودم بگم؟"
بکهیون سرش رو به تأیید تکون داد و به جیسو خیره شد.
"من پدرم یه پلیس راهنمایی رانندگی بود، بعضی شبا زود میومد خونه و گاهی دیر، خیلی بهش وابسته بودم، یعنی دختری نیست که به پدرش وابسته نباشه اما میدونی...، من جور دیگه‌ای بهش علاقه داشتم. اون منو می‌فهمید، حرف چشم هام رو می‌فهمید، به کوچک ترین ناراحتی هام ، خواسته هام و هرچیزی توجه می‌کرد، با این که کار خسته اش می‌کرد اما همیشه برای من یه وقت دو نفر خالی میزاشت و بهترین شب رو کنارم رقم می‌زد."
بکهیون گره‌ی دست هاش رو باز کرد ، روبه‌روی جیسو ایستاد و دست هاش رو روی پای دختر گذاشت.
"یه بار سال آخر دبیرستان بودم، درگیر کنکور و امتحان های نهایی، کم میخوردم و کم می‌خوابیدم. اومد توی اتاقم تمام کتاب هام رو برداشت و بالای کمد گذاشت بعدش بردم بیرون شام رو دونفری خوردیم و بعد به مسابقه‌ی فوتبال رفتیم."
خنده‌ای تلخ روی لب های جیسو نشست و انگشت هاش توی دیدش تار شدن، حلقه های اشک اجازه دیدن هیچ چیزی رو بهش نمیدادن، اما تونست از بین اشک های توی چشمش تصویری مات از دست بکهیون رو ببینه؛ گرمایی رو که بین انگشت هاش می‌لغزیدن و دستش رو به آغوش می‌کشیدن حس کنه.

"اون آخرین خاطره‌ای بود که باهم ساختیم، بعدش یه ماشین توی جاده‌ی خیس با سر..."
لب بکهیون مهر سکوتی به لب های جیسو زد، پسرک جوری کوتاه و محکم بوسیدش که بهش فهموند حق ادامه دادن نداره.
"قرار بود از خودت بگی."
جیسو لبخند گرمی زد.
"راست میگی، ما چند دقیقه پیش خیلی خوبی داشتیم نباید خرابش کنم."
"خرابش نکردی، امشب با تمام خبر های بد و مرور خاطرات تلخش، شیرین بود."
لبخندی گوشه‌ی لب جیسو نشست و دست هاش رو دور گردن بکهیونش حلقه کرد و با شیطنت گفت:
"همش از شیرینی منه مگه نه؟"
گوشه‌‌ی لب بکهیون بالا رفت و صورتش رو نزدیک صورت جیسو برد.
"شک داری؟"
چشم های براق بکهیون توی صورت جیسو چرخید و با دستش فشار آرومی به رون جیسو وارد کرد.
"قطعا همش بخاطر وجود شیرین و خوشمزه توعه."
جیسو بخاطر حرف های بکهیون توی دلش احساس ضعف کرد و سعی کرد برای از دست ندادن کنترلش توجه‌ای به فشار های ریزه دست بکهیون نکنه.
فاصله‌اش با بکهیون کوتاه تر و کوتاه تر می‌شد و انگار پسر قصد شروع بوسه‌ای جدید و پر حرارتی رو در سر داشت.

صدای آلارم گوشی بکهیون فضای بینشون رو شکست و پسرک نوچی زیر لب گفت.
سمت دیگه‌ای از آشپزخونه رفت و آلارم رو قطع کرد.
نگاه کوتاهی به اعلانات گوشیش انداخت.
چند تماس از یانگ‌سو داشت.

Bitch BoyWhere stories live. Discover now