《پارت ششم》

189 29 51
                                    

بخاطر جلسه ی فوری مجبور شده بود همچنان توی شرکت بمونه...گوشیش روی میز بود و میدید مدام وویونگ بهش زنگ میزنه...از اخلاقش خبر داشت که تا جواب نده بی خیالش نمیشه...طبق قراری که داشتن باید می‌رفت دنبالش تا باهم به آپارتمانش برن.

به محض اینکه جلسه تموم شد گوشی رو برداشت تا به وویونگ زنگ بزنه که تلفنش شروع به زنگ زدن کرد و شماره ی سوکجین رو روی صفحه ی اسکرینش دید...میدونست که اون بی دلیل بهش زنگ نمیزنه و حتما کارِ مهمی پیش اومده پس سریع دکمه ی اتصال رو زد.

تهیونگ:الو سوکجین؟

صدای نفس های کوتاه و منقطع سوکجین که توی صدای ماشین های در حالِ تردد گم میشد رو شنید...با تعجب و استرس بلند گفت.

تهیونگ:سوکجین...صدات نمیاد...کجایی!؟

صدای ضعیف و لرزون سوکجین به گوشش رسید.

سوکجین:تهیونگ لطفا بیا...من تصادف کردم.

تهیونگ با شنیدن این حرف تمام تنش یکهو یخ بست و دست هاش شروع به لرزیدن کرد...با ترس پرسید.

تهیونگ:کجایی؟

بعد از پرسیدنِ لوکیشن جلوی چشم های مبهوتِ نامجون با سرعت از اتاق بیرون زد و زیرِ لب با خودش گفت.

تهیونگ:خدایا خواهش میکنم...دوباره نه...

اونقدر با سرعت روند که‌ نزدیک بود خودش هم تصادف بکنه...وقتی به محلِ موردِ نظر رسید ماشین سوکجین رو در حالی که از پشت داغون شده بود کنار خیابون دید...مردی قد بلند و هیکلی کنار ماشین ایستاده بود و به شیشه ی ماشین می‌کوبید و می‌گفت.

مرد:بیا پایین دیگه...تا کی باید منتظر برادرت بمونیم.

تهیونگ وقتی این جمله شنید سریع خودش رو جلوی مرد رسوند و گفت.

تهیونگ: برو کنار...چرا انقدر داد و بیداد میکنی؟

مرد اخمی کرد و با لحنِ بدی گفت.

مرد:بیا اینور ببینم بابا...تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن...این پسرِ زده به ماشین من حالا مثل موش ترسیده خودش و حبس کرده تو ماشین.

تهیونگ با عصبانیت مرد رو که دقیقا یک سر و گردن از خودش بلند تر بود و از بوی دهنش معلوم بود مشروب خورده رو به عقب هل داد و گفت.

تهیونگ: برو گمشو عقب...انقدر خوردی که نمیفهمی داری چیکار میکنی...بجای زنگ زدن به پلیس افتادی به جونِ این بیچاره...درضمن اگه بهم مربوط نبود دخالت نمیکردم‌.

بعد از این حرف بدون توجه به چهره ی عصبی مرد به سمت ماشین برگشت و با دست به شیشه زد...سوکجین در رو کمی باز کرد و تهیونگ سریع به طرفِ سوکجین خم شد که وضعیتش رو چک بکنه.

وقتی چشمش به صورتِ سوکجین خورد رنگ از روش پرید...پیشونی سوکجین باد کرده بود قرمز شده بود و ابروش هم شکسته و خونریزی داشت...بدتر از همه این بود که مثل روح سفید شده بود و میلرزید...تهیونگ با دیدنِ این صحنه گفت.

Believe me [باورم کن]Where stories live. Discover now