14

3K 482 53
                                    

از دید سوم شخص

_____

وقتی که به خط آخر رسید،نامه از دستاش رها شد و روی زمین افتاد.
اون حتی نفهمید کی گونه هاش خیس شدن

با گریه و زاری خودشو به فرودگاه رسوند.سرگردون همه جا رو میگشت ولی دریغ از پیدا کردن یه نشونی از تهیونگش.مسئول اونجا که حال بدش رو دید اومد سمتش و بهش گفت که هواپیما خیلی وقته که رفته!

تمام دنیا براش تیره و تار شد،ضربان قلبشو نمیتونست حس کنه،زانوهاش توی ضعیف ترین حالت ممکن بودن.با زانو روی زمین افتاد و سرشو بین دستاش گرفت و فقط گریه کرد،تنها کاری بود که میتونست بکنه...

تهیونگ

تهیونگ

تهیونگ!

دیگه کسی نبود تا لمسش کنه،آرومش کنه،اشکاشو پاک کنه،موقع خواب بغلش کنه و..،دوسش داشته باشه...هیچکس به جز تهیونگ نمیتونست این کارارو بکنه

اما دیگه نبود،مردی که هزار بار دلشو شکسته بود دیگه نبود،نیمه ی دیگش،دیگه رفته بود...

و اون،

بزرگترین اشتباه جونگ کوک بود

و اون اشتباه این بود که گذاشت کسی که بیشتر از هرچیزی دوسش داشت و بهش اهمیت میداد،

اون گذاشت اون شخص بره

°•°__________________°•°

امم،فک میکنین این تهشه یا بازم هست؟:)

The Letters For No one [completed]Where stories live. Discover now