دستشو روی قلبش گذاشت، ضربان قلبشو بخوبی حس میکرد...هنوزم تو شوک اتفاقای چند دیقه پیش بود
(نمیگم ازت خوشش میاد یا عاشقته ولی میل و تنش بینتون یک طرفه نیست)
با یاداوری حرفای یونگ لب پایینشو محکم به دندونش گرفتسرشو به دو طرف تکون داد تا جلوی فکرای بی موردش رو بگیره
+نباید بهش فک کنی کوک!
به خودش تاکید کرد و به سئونی که کنارش اروم خوابیده بود خیره شد
+مث فرشته ها میمونه!
دستشو لای موهای لختش کشید
+متاسفم
سعی کرد بغض وحشتناکی که گلوشو چنگ میزد رو قورت بده
+ولی من عاشقشم!
با صدای تحلیل رفته ای گفت و بغضش ترکید
+نمیتونم خودمو نجات بدم...اگه....
پلکاشو محکم روی هم فشرد
+اگه بهت بگم دچارش شدم نجاتم میدی؟
سرشو روی شونه سئون گذاشت
+اگه بگم که دارم تو اتیش عشقش میسوزم منو از سوختن نجات میدی؟
دستشو روی دست نرم و لطیفش گذاشت
+اگه بگم دارم غرق میشم بهم نفس میدی؟
و جواب تمام سوالای کوک فقط سکوت بود...(بعد چند ساعت)
با حس نوازشای کسی چشماشو به ارومی وا کرد
+عزیزم؟
گیج و منگ سرشو بلند کرد
_رسیدیم؟
سئون لبخند ملیحی بهش زد و سرشو تکون دادکوک یکدفعه ای بلند شد و همین باعث شد که سرش گیج بره....سئون محکم از بازوش گرفت تا پخش زمین نشه
_ااااخ
با ناله دردناک پسرک، چشماش به تندی گرد شدن و دستشو عقب کشید
+چت شده؟
کوک که مطمعن بود بازوش کبود شده لبشو به دندون گرفت
_چیزی نیست
همین که چرخید محکم با جسمی سفت و سخت برخورد کرد
_ااخ
با صورتی جمع شده، بینیشو اروم مالوند
+حالت خوبه؟
با صدای نگران تهیونگ فهمید که اون جسم محکم قفسه سینه تهیونگ بوده
_ا..اره
تهیونگ بازوشو گرفت
_اااه...لعنتی!
دستشو عقب کشید و نگران سمت کوک خم شد
+بازوت...
تهیونگ با یاداوری امروز که محکم بازوی کوک رو فشرده بود حرفشو ادامه نداد و با حس عجیبی عقب کشید
جونگکوک بدون نگاه کردن به کسی از هواپیما پیاده شد و سمت سالن فرودگاه راه افتاد
.
.
.
.
.
.
از ایینه نگاهی به بازوی کبود شده اش انداخت
+لعنتی!
از شدت درد مشتی به دیوار زدبا صدای در زدن یکی زود پیرهنشو پوشید و درو باز کرد
+تهیونگ؟
با تعجب گفت و کنار کشید
تهیونگ با وارد شدنش به سرویس بهداشتی درو هم پشت سرش قفل کرد
_نگرانت شدم
کوک به بهانه دریا زدگی و سر گیجه خودشو تو دستشویی حبس کرده بود+م..من خوبم فقط یکم سرگیجه دارم
تهیونگ نزدیکش شد
_منظورم حالت تهوع ساختگیت نبود
چشمای کوک تا حد امکان گشاد شدن و تهیونگ پوزخندی به صورت پر تعجب و کیوت پسرک زد
_دروغگوی خوبی نیستی کوچولو! حداقل برای من!
با اتمام حرفش دستشو سمت دکمه های پیرهنش برد
_د..داری چی کار میکنی؟
کوک سعی کرد مانعش بشه ولی تهیونگ با اخم غلیظی دستای کوک رو کنار زد و دکمه هاشو تا اخر باز کرد و با یه حرکت پیرهنشو تا بازوهاش پایین کشید
YOU ARE READING
Forbidden love
Fanfictionپسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگیره و بخاطر اینکه تهیونگ بازداشتش کنه دست به کارای خلاف بزنه؟! ___________________________ میدونستم...