part4

4.8K 524 94
                                    

دستشو روی قلبش گذاشت، ضربان قلبشو بخوبی حس میکرد...هنوزم تو شوک اتفاقای چند دیقه پیش بود

(نمیگم ازت خوشش میاد یا عاشقته ولی میل و تنش بینتون یک طرفه نیست)
با یاداوری حرفای یونگ لب پایینشو محکم به دندونش گرفت

سرشو به دو طرف تکون داد تا جلوی فکرای بی موردش رو بگیره
+نباید بهش فک کنی کوک!
به خودش تاکید کرد و به سئونی که کنارش اروم خوابیده بود خیره شد
+مث فرشته ها میمونه!
دستشو لای موهای لختش کشید
+متاسفم
سعی کرد بغض وحشتناکی که گلوشو چنگ میزد رو قورت بده
+ولی من عاشقشم!
با صدای تحلیل رفته ای گفت و بغضش ترکید
+نمیتونم خودمو نجات بدم...اگه....
پلکاشو محکم روی هم فشرد
+اگه بهت بگم دچارش شدم نجاتم میدی؟
سرشو روی شونه سئون گذاشت
+اگه بگم که دارم تو اتیش عشقش میسوزم منو از سوختن نجات میدی؟
دستشو روی دست نرم و لطیفش گذاشت
+اگه بگم دارم غرق میشم بهم نفس میدی؟
و جواب تمام سوالای کوک فقط سکوت بود...

(بعد چند ساعت)
با حس نوازشای کسی چشماشو به ارومی وا کرد
+عزیزم؟
گیج و منگ سرشو بلند کرد
_رسیدیم؟
سئون لبخند ملیحی بهش زد و سرشو تکون داد

کوک یکدفعه ای بلند شد و همین باعث شد که سرش گیج بره....سئون محکم از بازوش گرفت تا پخش زمین نشه
_ااااخ
با ناله دردناک پسرک، چشماش به تندی گرد شدن و دستشو عقب کشید
+چت شده؟
کوک که مطمعن بود بازوش کبود شده لبشو به دندون گرفت
_چیزی نیست
همین که چرخید محکم با جسمی سفت و سخت برخورد کرد
_ااخ
با صورتی جمع شده، بینیشو اروم مالوند
+حالت خوبه؟
با صدای نگران تهیونگ فهمید که اون جسم محکم قفسه سینه تهیونگ بوده
_ا..اره
تهیونگ بازوشو گرفت
_اااه...لعنتی!
دستشو عقب کشید و نگران سمت کوک خم شد
+بازوت...
تهیونگ با یاداوری امروز که محکم بازوی کوک رو فشرده بود حرفشو ادامه نداد و با حس عجیبی عقب کشید
جونگکوک بدون نگاه کردن به کسی از هواپیما پیاده شد و سمت سالن فرودگاه راه افتاد
.
.
.
.
.
.
از ایینه نگاهی به بازوی کبود شده اش انداخت
+لعنتی!
از شدت درد مشتی به دیوار زد

با صدای در زدن یکی زود پیرهنشو پوشید و درو باز کرد
+تهیونگ؟
با تعجب گفت و کنار کشید
تهیونگ با وارد شدنش به سرویس بهداشتی درو هم پشت سرش قفل کرد
_نگرانت شدم
کوک به بهانه دریا زدگی و سر گیجه خودشو تو دستشویی حبس کرده بود

+م..من خوبم فقط یکم سرگیجه دارم
تهیونگ نزدیکش شد
_منظورم حالت تهوع ساختگیت نبود
چشمای کوک تا حد امکان گشاد شدن و تهیونگ پوزخندی به صورت پر تعجب و کیوت پسرک زد
_دروغگوی خوبی نیستی کوچولو! حداقل برای من!
با اتمام حرفش دستشو سمت دکمه های پیرهنش برد
_د..داری چی کار میکنی؟
کوک سعی کرد مانعش بشه ولی تهیونگ‌ با اخم غلیظی دستای کوک رو کنار زد و دکمه هاشو تا اخر باز کرد و با یه حرکت پیرهنشو تا بازوهاش پایین کشید

Forbidden love Where stories live. Discover now