Part12

4.4K 407 69
                                    

اروم چشماشو وا کرد و تو جاش غلتید
با چشمای نیمه باز به امید بودن تهیونگ، دستی به کنارش کشید ولی با خالی بودنش اخماش تو هم رفت

چه انتظاری داشتی؟ میخواستی کنار تهیونگ از خواب بیدار بشی؟
+احمق نباش!

بینیشو به بالشت کنارش کشید که هنوزم بوی تهیونگ رو میداد...
صورتشو بیشتر توی بالشت فشرد
+باید پیشم بودی ولی نیستی!
با حرص مشتی به تخت زد و به سختی از سر جاش بلند شد

بعد حموم و مسواک جلوی ایینه اتاقش نشست
نگاهی به هیکی و مارکای تنش انداخت اینبار تا ترقوه و حتی سینه اش کشیده میشد و لباش....

چرا هر بار با نزدیکی به تهیونک تنش پر از مارک میشد؟!حتی فکرشم نمیکرد که پوستش اینقدر حساس باشه!
به اجبار دوباره اون کرم پودرو روی تنش خالی کرد...

(تمایتت مال منه)
با اکو شدن صدای بم تهیونگ توی مغزش لبخند کجی روی لباش نشست
(بدجور میخوامت کوچولو)
قلبش جوری به سینه اش کوبیده میشد که میتونست صدای ضربان قلبشو به راحتی بشنوه!...

لب پایینشو با خجالت گزید
+اون واقعا روم حساسه!
نمیدونست تهیونگ چه حسی بهش داره ولی از این مطمعن بود که حداقل براش مهمه و اونو مال خودش میدونه!

جونگکوک میتونست فقط با دونستن همین موضوع غرق رویاهای شیرینش بشه!

درسته که جونگکوک از کسایی که ازادیشو سلب کنن و اونو مث یه شی به حساب بیارن متنفر بود ولی متعلق بودن به اون....

لعنتی اون میتونست تمام شب و روزش رو بین دستای تهیونگ باشه و هیچ شکایتی از این اسارتش نکنه!...
اسیر کیم فاکینگ تهیونگ!
+این اولین بار بود که....
نه اولین بارش نبود!

(فلش بک به یک سال پیش)
با باز شدن در اتاقش سر از کتاباش برداشت و با چشمای خسته به مادرش زل زد
+چرا هنوز اماده نیستی جونگکوک؟
کلافه چشماشو چرخوند
_اوما گفتم که نمیام!
زن همینطور که وار کلوزت روم اتاقش میشد عصبی بهش توپید
+و پدرتم به حد کافی روشنت کرد که باید بیای جونگکوک!
عصبی از سر جاش بلند شد
_چرا مجبورم میکنید که به اون مهمونی کوفتی برم؟...
من دیگه هجده سالمه!

با یه دست لباس رسمی از اتاقک کوچیک بیرون اومد
+فک کردی چون هجده سالت شده هر کاری که دلت خواست رو میتونی انجام بدی؟
_یااا اوما چرا درکم نمیکنید...من با دوستام قرار دارم!
+میتونی قرارتو برای بعد موکول کنی جونگکوک!
_چرا اینقدر اصرار دارین؟
+جونگکوک نمیدونم چه پدر کشتگی با تهیونگ داری ولی باید بدونی که اون دیگه نامزد خواهرته و رفتارت در مقابل تهیونک درست نیست!...
اون قراره همسر اینده خواهرت بشه و همینطور داماد خوانواده ما!

جونگکوک اب دهنشو قورت داد و عصبی دستی لای موهاش کشید
_چرا فک میکنین من مشکلی باهاش دارم؟
+شاید بخاطر این باشه که روز نامزدی فقط دو ساعت تونستی تحمل کنی بعد اون روزم هر وقت میان خونمون غیبت میزنه جونگکوک!...
تو حتی یه بارم به خونه مشترک ایندشون نرفتی!...
تو با بهانه های مختلفی از رفتن به خونه خوانواده کیم تفره میری ولی اینبار نه!...
اینبار دیگه باید بیای...هیچ فکر کردی ممکنه خواهرت بخاطر این کارات ناراحت بشه؟

Forbidden love Where stories live. Discover now