part11

5.1K 440 62
                                    

+ته...تهیونگ!
با صدای لرزون جونگکوک به خودش اومد و چشمای خمارشو به ارومی وا کرد
_هوم؟
جونگکوک به سختی اب دهنشو قورت داد
+ای...اینجا...
حرفشو قطع کرد
_میدونم بیب!
فشاری به کمرش وارد کرد و لباشو به پیشانی اش چسبوند و طولانی بوسید
+برو پیش دوستات...
با صدای گرفته ای گفت و کمی ازش فاصله گرفت
+هر وقت خواستی بری خونه بهم خبر بده
میخواست سمت دیگه ای شنا کنه که دستش از پشت کشیده شد
_میخوام الان برم!

تهیونگ نگاهی به چشمای لرزون و تبدارش کرد میتونست عطش و نیاز جونگکوک رو براحتی از چشماش حس کنه!...
خودشم وضعیت بهتری از جونگکوک نداشت!

+مطمعنی؟
کوک سری تکون داد و بی طاقت نزدیکش شد
+م..میشه الان...بریم؟
تهیونگ لباشو به حفره گوشش کشید و زمزمه وار گفت
_پس برو با دوستات خداحافظی کن...من کنار ماشین منتظرتم!
کوک سرشو به نشونه تایید تکون داد و قبل از اینکه تهیونگ ازش جدا بشه روی گردنش رو اروم بوسید

با نیشخند روی لبش، به منظره رو به روش خیره بود...
درست حدس میزد...برای تهیونگ اون پسر، مهم تر از خواهرش بود!...
+انتخابت بی نظیره سرهنگ....
نیشخندش به پوزخند تبدیل شد
+شکار بانی کوچولوت سرگرمی خوبی برا من میشه!
.
.
.
.
.
.
.
خورشید کم کم جاشو به ماه میداد...
رنگ اسمان به تاریکی که رده های سرخی داشت، تغییر میکرد...

در ماشینو باز کرد و رو صندل جلویی کنار تهیونگ نشست....
کوک هنوزم نمیتونست اتفاقای چند دیقه پیش رو هضم کنه...

دلش نمیخواست به این زودی به کلبه اش برگرده...
اون فقط بخاطر اینکه با تهیونگ تنها باشه قید پارتی با دوستاشو زده بود!...

جونگکوک هر از گاهی زیر چشمی به تهیونگی که مسکوت در حال رانندگی بود، نگاه میکرد...
اون با تمام وجودش از نفسای صدا دار و کشدار مرد کنارش لذت میبرد...
ترکیب بوی تنش و سیگار داشت دیوونش میکرد!...

نگاهشو از چهره ی جدی و مصممش گرفت و پایین تر اومد
کش اومدن تیشرتش بخاطر بازوهای عضله ایش بند دل جونگکوک رو پاره میکرد و از همه مهم تر رگ دستاش!
اون بزور جلوی خودشو گرفته بود که تک تک رگای برجسته تهیونگ رو غرق بوسه های داغش نکنه!

جونگکوک محو مرد کنارش شده بود و متوجه نشد که تهیونگ ماشین رو به جای کلبه سمت ساحل که جای خلوت تری بود، روند

با توقف ماشین به خودش اومد و با تعجب نگاهی به اطراف انداخت...
اطرافشون خالی از هر موجودی بود...

_چ..چرا اینجاییم؟
+چون قراره درباره چند دیقه پیش، بهم توضیح بدی!
با صدای بم و جدی تهیونگ به سمتش برگشت...
اخمای مرد تو هم بود و رنگ چشماش به سرخی میزد

_چ..چی؟
+منظورت دقیقا از اینکه میخوای دوس پسرت بشه چی بود؟
نگاه نافذ تهیونگ تا مغز استخونش سوراخ میکرد
اب دهنشو به سختی قورت داد...

Forbidden love Where stories live. Discover now