°•°p2°•°پشیمون میشی °•°•

572 100 17
                                    

جیمین به همراه خانواده به خانه برگشتن پدرش از خوشحالی در پای خود بند نبود میدانست اگر این ازدواج صورت بگیرد مقامش در قصر چند برابر میشود
جیمین با چشمان غرق در اشک وارد اتاق خواهرش یونا شد و مستقیم خودش را در آغوش خواهر ناتنی که برایش کمی از مادر و یک دوست نداشت غرق کرد . یونا بوسه ای بر موهای ابریشمی برادر مظلومش زد در حالی که اشک از چشمان خودش هم سرازیر شده بود زیر گوش برادر عزیزش زمزمه کرد
# اشکالی نداره قشنگم من پشتتم .. همه چی درست میشه .. گریه نکن کوچولوی من نونا اینجاست
پسرک با گریه هایی که بی شباهت به زجه نبود و رایحه ای که هر لحظه با شدت و غلظت بیشتری در جو اتاق پخش میشد نالید
_نو..نا.. هققق شاید..ا..اگه..منم مادرم...پی..شم‌..بود .هققق..وضعم بهتر بود
#این حرفو نزن جیمینی ... الهه ماه سرنوشت هرکسی رو به یک نحوی نوشته .. همونطور که من یک بتا شدم و هنوز جفتی ندارم ، اما سعی کردم با این موضوع کنار بیام .. سرنوشت توعم همینه تو باید سعی کنیـ...
هنوز حرف های یونا تمام نشده بود که نامادری جیمین وارد اتاق شد
×هی پسر چطور میتونی انقدر گستاخ باشی.. تو حتی آداب مهمانی اون هم در حضور خانواده سلطنتی رو بلد نیستی؟! مادرت کجاست که بیاد این گندی که بدنیا اورده رو تحویل بگیره؟؟؟
آن زن برای خودش میگفت و به جیمین حرف های ناشایست میزد وخبر نداشت در آن لحظه در قلب کوچکِ پسرک چه خبر است که بدنش در حال لرزیدن است ..

یونا در اعتراض به مادرش بلند شد
# مادر تمومش کن ...کم تو این سال ها بلا سرش اوردید الانم برنامه ازداج جباری اون رو چیدید ؟
مانند همیشه بحث های طولانی بین مادر و دختر شکل گرفت و جیمین فقط در گوشه اتاق برای سرنوشت نامعلومش اشک‌ میریخت و با بخاطر آوردن حرف ها و رفتار های مرد ورزیده در اتاق تنش گُر میگرفت .

......

جونگکوک با قدم های محکم وارد قصر شد و که ولیعهد با چشمان به ظاهر مظلوم همیشگی اش از دور به او زل زده بود
هه بهتر از آن نمیشد ..
وقتی ولیعهد و محافظ شخصی او مین یونگی که خیره در چشمانش بودند نزدیک شدند کوک حتی سرش را هم به نشانه احترام خم نکرد .
@ اوه جونگکوک بعد مدت ها تو قصر میبینمت ...
+بهتره ماسک مظلومیت رو از رو صورتت برداری ولیعهد چون پدر اینجا نیست
برادر کوچکترِ جونگکوک شروع به قهقهه کرد
@ اوه پسر بهتر از خودم منو میشناسی ... ( سرش رو نزدیک تر برد ) ولی حیف که با این هوشت نمیتونی پادشاه بشی ...تو فقط بدرد کارگری میخوری... چون تو مثل اون مادرت یک خائنی...
بعد از پوزخندی ترسناک از کنار او قدم برداشت و دور شد پسر ورزیده که از فشار و خشمش گره دستانش ها هر لحظه فشرده تر میکرد و قدرتش را به رخ همگان می کشید با حس مایع گرمی در بین انگشتان بهم گره خورده اش به خود آمد و سعی کرد رایطه تندش که باعث سرمای اطرافش شده بود را کنترل کند.
با حرص غرید
+ پشیمون میشی عوضی

...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پارک یونا😍( خواهر جیمین)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پارک یونا😍( خواهر جیمین)

پارک یونا😍( خواهر جیمین)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جئون جانگ‌وو(ولیعهد)

...

ووت یادت نره💜
گایز نظرتونو راجب قلمم و روند داستان بنویسید 😉

𝕵𝖚𝖘𝖙 𝖋𝖔𝖗 𝖊𝖆𝖈𝖍 𝖔𝖙𝖍𝖊𝖗 (VKOOKMIN )Where stories live. Discover now