°•°•p11°•لبای نارگیلی°•°•

485 87 29
                                    


جونگکوک بعد از چند بار باز و بسته کردن چشمانش توانست هوشیاری کاملش را بدست بیاورد .
خواست تکانی به بدن خشک شده اش بدهد که متوجه شد از دوطرف تحت فشار است ... کمی گردنش را مایل کرد تا فهمید جیمین و تهیونگ دو طرف او خوابیده اند .
جونگکوک از ته دلش خوشحال بود که این پسرک جفتشان است... زیرا جونگکوک‌ مثل برادرش آدم راحتی نبود که با همه ارتباط برقرار کند ... اتفاقات کودکی‌‌اش ، فردی محتاط از او ساخته بودند ... او از همان اول که جیمین وارد خانه اش شده بود ، از شکل گیری احساساتش میترسید ... برای همین هیچ وقت انطور که باید با پسرکش ارتباط بر قرار نکرده بود ... او حس میکرد که چقدر وجودش برای این پسر بی قراری میکند ... اما همیشه به این فکر میکرد که اگر او جفتش نباشد با قلب شکسته‌اش باید چه کند؟! جونگکوک اگر وابسته‌ی کسی میشد تا پای مرگ همراهش میماند... همین موضوع باعث میشد که جونگکوک از بچگی از همه فاصله بگیرد ... از اینکه کسی به او نزدیک شود و کمی بعد ولش کند واهمه داشت ...
پسر مشغول فکر کردن با خود بود و  حس میکرد که بدنش در حال داغ شدن است ولی اهمیتی به این مسئله نداد .
با تکان ریزی که به بدنش داد . آندو پسر را از خودش فاصله داد ... جونگکوک دوباره سلامتی‌اش را بدست اورده بود و از خوابیدن هم خسته شده بود و  دلش میخواست کمی با جفت‌هایش وقت بگذراند .
جیمین که دید جونگکوک در حال بلند شدن است سریع نشست و با مراعات تهیونگ که هنوزم خواب بود ، با صدای ارومی گفت
_اوه جونگکوکییی... حالت خوبه؟!!!  (لبخند عمیقی  زد ) باورم نمیشه بلاخره بیدارشدی!!!
جلو تر رفت و خودش را در آغوش پسر انداخت .‌
جونگکوک از این حرکت جیمین شوک شده بود ...
در واقع انتظار همچین استقبال گرمی را نداشت !
بدنش لحظه به لحظه داشت گرم تر میشد.. با همان لحن متعجب گفت
+ خوبم جیمینم... ( دستش را بالا برد و موهای پسرک را نوازش کرد) حالم خوبه نگران نباش .
_جونگکوکی نمیدونی چقدر منو تهیونگی نگرانت بودیم ... اون لحظه تو جنگل که بیهوش شدی ... با خودم گفتم ... گفتم...
اشک های جیمین اجازه‌ی ادامه‌ی صحبت هایش را نداد
جونگکوک که واقعا توقع اشک های پسرکش را نداشت دو طرف صورت جیمین را گرفت و او را مقابل خودش قرار داد ... فاصله‌‌شان انقدر کم بود که با حرف زدن لب هایشان بهم برخورد میکرد .
+هیششش... آروم باش عزیزم ... ببین الان دیگه حالم خوبه!
چشمان خیس جیمین و لب های سرخو نیمه بازش به حدی دل جونگکوک را برده بود  که بی طاقت خودش را به لب های نارگیلیِ جیمینش رساند و بوسه ای را آغاز کرد .
جیمین در آن لحظه دلش لرزید ... اما با تمام وجود از آن بوسه لذت میبرد ... لب های درشت و داغ جونگکوک روی لب های خیسش حرکت میکرد و آنها را به بازی میگرفت و جیمین هم سعی میکرد ناشیانه همراهی‌اش کند ...
جیمین چشمانش را بسته بود و عرق در لذت بپد که با قرار گرفتن بوسه‌ای خیس روی گردنش چشمانش باز شد  و بدنش لرزی کرد ... خواست واکنشی نشان دهد اما با زمزمه‌ی بم تهیونگ آرام گرفت
×هیشش اروم باش ... منم قشنگم
جونگکوک همانطور که مشغول لب های جیمین بود لبخندی زد ... برایش عجیب بود بدنش بیش از تصورش واکنش نشان میداد ... دردی خفیف در پایین تنه اش شروع میشد ... خودش هم میدانست که انقد زود نباید رات میشد .
تهیونگ گاز های ریز و درشتی از گلوی جیمین میگرفت و جایش را میبوسید .
جیمین غرق در لذت بود ... اما ناگهان صدایی از درونش بلند شد و ناخواسته واکنش نشان داد...
جیمین با صدای داد بلندی که کشید بدون اراده و با سرعت به امگا تبدیل شد !!!
جونگکوک ‌و تهیونگ با چشمان متحیر از این تغیر ناگهانی پسرک نگاهش کردند ... تهیونگ همانطور که سعی داشت نزدیک تر شود گفت
×جیمین چیشد!؟ حالت خوبه؟
امگا اما خرخری کرد و با لبخند شیطانی زبانش را برای دو برادر بیرون اورد و به سمت بیرون پا به فرار گذاشت .
چشمان دو پسر بزرگ تر از این نمیشد !!! این دیگر چه کوفتی بود؟ جیمین بازی‌اش گرفته بود؟؟
خواستند دنبالش بروند اما جونگکوک سمت شکمش خم شد و دستش را روی عضوش گذاشت .
+اهههه تهیونگ دارم میمیرم
×چیشده کوک ؟؟؟!
+نمیدونم جونگکوک کمکم کن ....اهههه درد میکنه
تهیونگ نمیدانست چه کسی را نجات دهد ...جیمین که فرار کرده بود؟ یا جونگکوک‌ که جوری رفتار میکرد انگار رات شده؟؟ ولی الان وقت رات شدن نبود ... پس چه بلایی سر برادرش آمده بود؟!
رو به جونگکوک که با عرق خم شده بود و دلش را با دو دست نگه داشه بود برگشت و گفت
×تو چت شده اخه؟؟! یکم بمون الان میام
+ ته نمیفهمی میگم دارم میمیرم ؟! اخخخخخ جیمین چرا رفت من بهتون نیاز دارم؛ اههه نمیدونم من چم شده فقط دارم پاره میشم
× باشه ، باشه  نفش عمیق بکش ... الان بر میگردم

تهیونگ فورا به نامجون و جین قضیه جیمین را گفت و نامجون برایش تعریف کرد که علت این رفتار، گرگش است که دچار بلوغ دیررس شده و وقتی دید جیمین از نزدیکی شما لذت میبره خواسته اذیتش کنه . و اطمینان داد که جیمین خودش برمیگردد و باید بیشتر مراقب او باشند .
تهیونگ خواست بیشتر سوال کند اما یاد برادرش افتاد که در حال جان دادن بود . وقتی این موضوع را برایشان تعریف کرد جین نگاه متفکری کرد و گفت باید ببینمش ...
از لای در مخفیانه نگاهی به داخل انداخت که جونگکوک‌ بلوزش را در اورده بود و بدنش از عرق برق میزد و در حالی که روی زمین دراز کشیده بود به خودش می‌پیچید .
در این علاعم را قبلا دیده بود اما هنوز شَک داشت و رو به نامحون پرسید
^ببینم تو....تو اون دارو رو با چه ... دستوری درست کردی ؟!  سریع بهم نشونش بده!!!!!
نامجون گیج نگاهی به همسرش انداخت و با هم به دست کتابی که دستور را گرفته بود رفتند
بعد دیدن صفحه‌ی مورد نظر جین هینی بلند کشید و با یک دستش محکم به سر نامجون کوبید
^خاک بر اون سرت تو واقعا ندیدی این خط ها ادامه‌ی دستور پخت  قبلیه ؟
=اخخخ چرا میزنی ... مگه اون قبلیه برای‌ چـ....
نامجون با ورق زدن به صفحه‌ی قبل حرفش نصفه ماند ... باورش نمیشد ... اون شربتِ تحریک جنسی به جونگکوک داده بود؟؟
تهیونگ که تا این لحظه شاهد صحنه بود وقتی علت حال برادرش را فهمید سریع به سمت اتاقشان رفت ...

سر جونگکوک که با صورت خیس از عرق روی زمین بود و زیر لب زمزمه هایی میکرد را بلند کرد روی پاهایش گذاشت .
روی صورت جونگکوک خم شد و بوسه ‌ای روی لب هایش زد و در حالی که موهای‌ هیونگش را کنار میزد خیره در چشم خمارش گفت
×همین یکبار این اجازه رو بهت میدم ...( سرش را زیر گوش جونگکوک برد) ولی کسی نباید بفهمه .
بعد این حرفش صورتش به سمت پایین تنه‌ی جونگکوک‌ برد ...

درست است که آندو  باهم برادر بودند... درست است که تا بحال رابطه‌ جدی باهم نداشتند ... اما از ته قلب همدیگر را دوست داشتند ... تهیونگ با تمام غرورش حاضر شد این کار را برای برادرش بکند زیرا او بخاطر جونگکوک‌و جیمین هر کاری میکرد .

....
پارت جدید تقدیم نگاه های قشنگتون❤️
دیدین نامجون اینجا هم دست گل به آب داد 🤣🤣
این داستان ادامه دارد🤣🤣
امید وارم خوشتون بیاد
نظراتونو با عشق میخونم
مرسی که برام ووت و کانت میزاری 😍

𝕵𝖚𝖘𝖙 𝖋𝖔𝖗 𝖊𝖆𝖈𝖍 𝖔𝖙𝖍𝖊𝖗 (VKOOKMIN )Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora