Part 12 [ power ]🦖

1.9K 191 18
                                    

تازه از حموم در اومده بود و بخاطر نخوابیدن شب قبل خستگی تو تنش مونده بود ، سر و صداهای عمارت به دلیل انتخاب بادیگارد به حداکثر خودش رسیده بود ... به هر حال جین که نمیتونست بدون بادیگارد به مراسم بره ، این کارش خودکشی بود ... از طرفی هم نمیتونست تمام افراد رو با خودش ببره ... پس افراد سعی داشتن به یه طریقی وارد مهمونی بشن

فقط میخواست یه چند دقیقه ای چشم روی هم بزاره ولی وقتی بازشون کرد زمان زیادی گذشته بود ... دیگه صدایی از عمارت به گوش نمیرسید و باعث شد جونگکوک به سمت ساعت شیرجه بزنه و بعد از دیدن ساعت تپش قلبی بود که دچارش شد ..
ساعت 6 غروب بود پس همه رفته بودن ، یعنی جونگکوک رو فراموش کرده بودن؟ مسخرست!
با عجله بلند شد و با سرک کشیدن توی سالن متوجه شد خیلیا رفتن و افراد باقی مونده قرار نیست برن ..
پا تیز کرد به سمت اتاق و با پوشیدن کت و شلواری که جین انتخاب کرده بود به سمت کلکسیون ساعتش رفت ... ساعت مورد علاقش رو از توی اون بیرون کشید و دور مچ دست چپش بستش ..
حالا نوبت موهاش بود که یه کاری باهاشون بکنه ... قسمت جلوی اونا رو بست و بعد از درست کردن موهای توی گردنش سمت ادکلن رفت ... ادکلنی با بوی وانیل ..
با اینکه از لباساش راضی نبود ولی بعد از حاضر شدن به سمت پارکینگ رفت تا شاید اونجا کسی اون رو برسونه ... تمام این کارا رو توی دلهره و استرس شدید انجام داد و وقتی به پارکینگ رسید امیدش نا امید شد ..

-هی بچه ..

صدایی از پشت توجهش رو جلب کرد و با برگشت به سمت صدا با تهیونگِ سراسر مشکی رو به رو شد ... بعد از دیدن پسر بزرگتر نفس راحتی کشید و به سمتش رفت ..

-منتظر من بودی؟ ..

-احمقی؟ ..

تهیونگ با گفتن یه کلمه حقیقتِ اینکه تا الان منتظر اون بچه بوده رو پنهان کرد ... بعد از غرق شدن کشتی های جونگکوک دوباره دهن باز کرد ..

-زود باش! ... دیر شده باید به موقع برسیم ..

جونگکوک سرش رو تکون داد و پشت سر پسر حرکت کرد ..
به پایان پارکینگ رسیده بودن و تهیونگ همچنان ادامه می‌داد و جلوی دری رمزی متوقف شد ..
رمز رو وارد کرد و با باز شدن در این جونگکوک بود که متعجب شد ... به نظر میرسید این دو برادر تمام داراییشون رو خرج ماشین کرده بودن ..

-چرا همونجا وایسادی؟ ... راه بیوفت دیگه

جونگکوک با شنیدن صدای تهیونگ حواسش رو به اون داد و دوباره قدم هاش رو با اون هماهنگ کرد ..
تهیونگ با سر به بوگاتی ویرونِ مشکی که یه گوشه خود نمایی میکرد اشاره کرد تا جونگکوک توش بشینه ولی چیزی که نظر جونگکوک رو جلب کرده بود موتور های رنگا رنگِ مدل آخر بود ..

-میخوای با این لباسا سوار موتور شی؟

-احمقی؟ ... معلومه که نه!

𝗥𝗘𝗩𝗘𝗡𝗚𝗘 | 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞Where stories live. Discover now