Chapter 3

3.4K 405 54
                                    

یونگی،به خاطر تجربش توی کلاسای دستیار پروفسور بودن،با سال اولی های بچه و لوس که فکر میکنن دانشگاه دقیقا مثل دبیرستانه،فهمیده که اصلا با بچه ها حال نمیکنه.در طول سال گذشته،به اندازه کافی با بچه هایی که برای نمره گرفتن،گریه میکردن، سر و کله زده و بهشون عادت کرده.

حتی روی بالا انداختن شونه هاش هم کار کرده تا دقیقا یه چیزی بین خونسردی و دلسوزی باشه.وقتی سال اولیا بهش نگاه میکنن،اون 'متاسفم' که میگه،صمیمی به نظر میاد،حتی با اینکه نمیخواد اینطوری باشه.

با اینکه به این قضیه ها عادت داره،آخرین چیزی که یونگی،وقتی میخواد خوش بگذرونه،نیاز داره، اینه که یه بچه که به زور به سن قانونی رسیده،روی پاهاش بشینه و در حالی که بغلش کرده، برای عشقی که هیچوقت وجود نداشته گریه کنه.

یونگی،وقتی میبینه اشکای پسری که رو به روش نشسته،هنوزم پایین میریزن، آه میکشه.کل بدن پسره میلرزه.دوباره آه میکشه و روی کمر پسره،دستش رو بالا و پایین میبره تا آرومش کنه،و وقتی بیشتر بهش میچسبه،جلوی خودش رو میگیره که کنار بزنتش.بدنش با هق هق هاش تکون میخوره.

"من...من عاشقش بودم هیونگ."پسره بین هق هق هاش میگه و یونگی،ساکت میمونه.اگه حرفی نداره که بزنه،بهتره ساکت بمونه،نه؟

"واقعا."پسری که توی آغوششه،به خیس کردن شونه لباس عالیش،ادامه میده."واقعا عاشقش بودم."

یونگی محکمتر بغلش میکنه و دستاش بدون اینکه بخواد،دورش حلقه میشن."اشکال نداره.شکست عشقی یه....بخش مهم از زندگیه؟"

از اینکه جملش مثل یه سوال شنیده میشه،متنفره ولی پسره پشت لباسش رو محکمتر میگیره.

"ولی خیلی اذیتم میکنه."پسره کشیده میگه و یونگی به این فکر میکنه که اگه خودش گریه کنه،به اندازه کافی تعجب آور هست که پسره دست از گریه کردن برداره یا نه.

یونگی آه میکشه.از ته دلش میخواد پسره رو کنار بزنه و یادش بندازه که داره بغل یه غریبه که توی یه کلاب شبانه دیده،گریه میکنه.میخواد بهش بگه که با وجود اینکه بهش گفت،هیونگ صداش کنه،به این معنی نیست که واقعا هیونگشه.

دهنش رو باز میکنه تا همین کارو کنه،ولی دقیقا همون موقع،پسره سرش رو از روی شونه‌ش برمیداره و به چشمای یونگی نگاه میکنه.و کلماتی که یونگی آماده کرده بود،با دیدن صورت پسر جوونتر،از بین میرن.یونگی به این فکر میکنه که صورتش چقدر با وقتی که کمتر از یک ساعت پیش به دیوار چسبونده بودش و نفس نفس میزد،فرق کرده.

پسره اشکاش رو با پشت دستش کنار میزنه و یونگی،یاد این میوفته که واقعا چقدر جوونه.

'19 سالشه.' یونگی با خودش فکر میکنه،'هنوز نوجوونه.'

"هیونگ،واقعا اذیتم میکنه."پسره در حالی که به یونگی نگاه میکنه،میگه،"همیشه همینقدر آزار دهنده میمونه؟"

Out Of My System | Yoonmin | Persian TranslationWhere stories live. Discover now