شب آخرین امتحان جونگکوک، یک هفته بعد از تموم شدن امتحانای یونگی، جونگکوک و یونگی با سفارش غذا از رستوران مورد علاقشون و یه کیک قرمز مخملی، جشن میگیرن.
"من کیک شکلاتی میخواستم،" جونگکوک وقتی یونگی کاور کیک رو برمیداره، لباش رو جلو میاره.
"اینم در واقع شکلاتیه،" یونگی میگه و با بازیگوشی به جونگکوک چشمغره میره.
"ولی کاملا شکلاتی نیست،" جونگکوک جواب میده و یونگی کاور پلاستیکی کیک رو کنار میذاره.
"کی داره فارغ التحصیل میشه؟" یونگی میپرسه.
جونگکوک میخنده، "دوتامون."
"کی بزرگتره؟"
"تو."
"کی پول کیکو میده؟"
"...تو."
"پس کی باید مزه کیکو انتخاب کنه؟" یونگی ابروش رو بالا میبره و میپرسه.
"من،" جونگکوک لبخند میزنه و به خودش اشاره میکنه.
یونگی اخم میکنه و بعد میخنده و یک قدم به جونگکوک نزدیک میشه.موهاش رو بهم میریزه و سرش رو پایین میاره تا پیشونیش رو ببوسه.
"خیلی بهت افتخار میکنم که تا اینجا پیش اومدی.هیونگ واقعا بهت افتخار میکنه."
چشمای جونگکوک با شنیدن تعریفش، برق میزنن و سرخ میشه، "ممنون."
یک دفعه لبخند جونگکوک به خنده شیطانیای تبدیل میشه و قبل از اینکه یونگی بفهمه چه خبره،جلو میره، خم میشه، و بالای سر یونگی رو میبوسه.
"بهت افتخار میکنم که تا اینجا پیش اومدی هیونگ.جونگکوک واقعا بهت افتخار میکنه،کارت خوب بود."
"پررو!" یونگی نمیتونه جلوی خودش رو بگیره و وقتی جونگکوک یه قدم عقب میره و به قیافش میخنده، داد میزنه.
جونگکوک وقتی یونگی چاقو رو به طرفش میگیره،بیشتر میخنده و با دیدن قیافه پسر بزرگتر که سعی میکنه ترسناک به نظر بیاد،از خنده روی زمین میوفته.
یونگی صورتش رو جمع میکنه و جونگکوک بعد از اینکه خندهش تموم میشه، به پهلو کف پذیرایی دراز میکشه." بچه ها این روزا خیلی بی ادب شدن. پرروها.هرکار میخوان میکنن و به بزرگترا احترام نمیذارن."
"گرفتم هیونگ،" جونگکوک از همون جایی که دراز کشیده، لبخند میزنه."منم دوستت دارم."
یونگی به ساق پای جونگکوک لگد میزنه و بعد صدای در، باعث میشه دوتاشون متوقف شن و به هم زل بزنن.
"به جیمین گفتی جشن گرفتیم؟" جونگکوک در حالی که بلند میشه، میپرسه و یونگی سرش رو برای مخالفت تکون میده.
YOU ARE READING
Out Of My System | Yoonmin | Persian Translation
Fanfictionیونگی از رابطه های یک شبه خوشش میاد و درکشون میکنه. چیزی که درکش نمیکنه، اینه که چطور یه بچه که احتمالا زیر سن قانونیه، سر از آغوشش در آورده و درمورد شکست عشقیش، حرف میزنه. چون مطمئنه (و اگه به نظرتون داره اشتباه میکنه حتما اصلاحش کنین) که وقتی به...