6. Clocks

2.6K 734 928
                                    

چانیول آخر هفته‌ی خودشو توی آرامش و لش کردن سپری کرد. راستش بعد از برخوردی که اون روز با بکهیون داشت، اصلا دلش نمی‌خواست باهاش چشم تو چشم بشه و دو روز تموم رو هم ازش فرار کرد، ولی می‌دونست با شروع هفته‌ی جدید و ارائه‌ی پروژه‌ای که داشتن، دیگه نمی‌تونه ازش فرار کنه و بالاخره باید بکهیون ببینه تا حداقل درباره‌ی پروژه‌شون هم که شده با هم صحبت کنن.

چانیول عصبی بود برای همین توی سایت‌های خرید اینترنتی اکسسوری می‌چرخید و هر چی دم دستش می‌دید به سبد خریدش اضافه می‌کرد. یه جورایی مطمئن بود که قرار نیست اون‌ها رو بخره اما جمع کردنشون یه گوشه آرومش می‌کرد. چانیول آدم مرتبی نبود، به هیچ وجه! خونه‌ش کثافت خالص بود و معمولا مست می‌کرد البته اگه سیگار نمی‌کشید، الانم وسط یه شلختگی مطلق نشسته بود و همینجور که سیگارشو دود می‌کرد، سایت‌های خرید اینترنتی رو شخم میزد.

دقیقا در اون لحظه‌ای که داشت توی تب ۳۵م لپ‌تاپش یه کالکشن جدید انگشتر رو باز می‌کرد که چکشون کنه، موبایلش صدا داد. نگاهش سریعا به سمتش سر خورد.

«باید صحبت کنیم، امشب.»

چانیول سیگار توی دستشو توی جا سیگاریش خالی کرد و روی پیام بکهیون مکث کرد. اگه قرار بود ۱۰دلیل برای تنفرش از آلفاها جور کنه قطعا یکی از اونها لحن دستوری و دومیش از خود مطمئن بودنشون بود. اون پیام دوباره اعصابشون متشنج کرد. می‌دونست که قراره بره، کاملا مطمئن بود؛ چون جفتشون به این صحبت نیاز داشتن اما دلیل نمی‌شد بکهیون این‌جوری باشه.

نفسشو با حرص بیرون داد: «فاک من از آلفاها متنفرم.»

خوشحال بود که خانواده‌ی سراسر امگاش براش یه خونه مجردی تهیه کرده و قرار نیست این بلند فحش دادنش و همیشه مست یا روی مواد بودنشو ببینه. به بکهیون پیام داد: «ساعت چند و کجا؟»

و دوباره فحش رکیکی رو داد زد. چرا داشت بهش گوش می‌داد؟ واقعا دوست داشت با بکهیون دعوت راه بندازه و بهش گوش نده ولی متاسفانه کونش داشت از فوضولی می‌مرد که این مکالمه رو داشته باشن پس شل گرفته بود. شاید بعدا دعوا راه مینداخت. نه فورا ولی حتما! وقتی بکهیون گفت میاد دنبالش نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد. کاملا آگاه بود که شبیه گه به نظر می‌رسه چون کل روز رو یه گوشه لش کرده.

به طرز احمقانه‌ای از بکهیون فرار کرده بود و حالا با پای خودش قرار بود بره و اون احمق رو ببینه. تی شرتشو بو کرد. واقعا زندگیشو گه گرفته بود. این تی شرت چند ماه شسته نشده بود؟ درش اوورد و یه تی شرت نو از کمد دراورد. قبلی رو یه گوشه‌ی نامشخص پرت کرد. همین‌جور که روی تی‌شرتش بلوزشو می‌پوشید جلوی آینه رفت. دستشو لای موهاش فرو برد تا مرتبشون کنه. ناخودآگاه متوجه پیرسینگ ابروش شد. چانیول هیچ‌وقت با حضور داشتن اون پیرسینگ توی صورتش راحت نبود ولی نگهش می‌داشت چون یه جور احساس متفاوت و شورشی بودن رو بهش انتقال می‌داد. موهاش همیشه اون پیرسینگ رو می‌پوشوند. بکهیون بهش گفته بود اون پیرسینگ قشنگه. موهاشو کنار زد تا معلوم بشه. بکهیون قرار بود وقتی اون پیرسینگ رو دید بهش بگه قشنگه و...

All The Little ThingsWhere stories live. Discover now