27. Whisper

2.3K 545 447
                                    

لیلی توی بغل چانیول جا خوش کرده بود. چانیول بدون توجه به هیچ چیزی در حال رنگ آمیزی کردن دفتری بود که بکهیون براش خریده. بکهیون توی آشپزخونه درحال غذا پختن بود. چانیول توی زندگیش هیچ‌وقت این‌قدر احساس آرامش نکرده بود. نمی‌دونست چه چیزی توی رنگ‌آمیزی کردنه ولی وحشتناک آرومش می‌کرد.

بعد از اون صحبتشون بکهیون با حوصله بدن و موهاشو شست، البته اون رو خاص خودش انجام داد. هیچ‌وقت حموم کردن این‌قدر بهش خوش نگذشته بود. بکهیون بغلش می‌کرد، زیر گوشش حرفای قشنگ می‌زد و مدام بهش می‌گفت که زیباترین پسر دنیا‌ست و ارزشمنده، لمسش می‌کرد و می‌بوسیدش البته نه یه جور جنسی، بلکه یه جوری که چانیول احساس می‌کرد دوست داشتنیه. بکهیون واقعا دوستش داشت و همه جوره اینو بهش نشون می‌داد.

وقتی حمومشون تموم شد، بکهیون اونو حوله پیچ کرد، کلی حوله دور بدنش کشید که مطمئن بشه کل بدن چانیول خشک می‌شه و بعد چانیول رو یه گوشه نشوند و با حوصله شروع به خشک کردن موهاش کرد. حوله رو با مهربونی به موهاش می‌کشید و حواسش بود که موهای چانیول کش نیان. بهش می‌گفت چقدر موهای نرم و نسبتا بلند چانیول رو دوست داره، این‌که چقدر عاشق اینه که دست‌شو لای طره‌‌ی موی اون فرو ببره و باهاش بازی کنه، این‌که چقدر بوی خوبی می‌ده و دوست داره روی موهاشو ببوسه. و بوسید، بکهیون همون موقع روی موهای چانیول رو بوسید.

دستای چانیول رو دوباره پانسمان کرد و بعد اونو روی تخت خوابوند و حسابی پتو پیچش کرد. چانیول به یاد نمی‌آورد که توی زندگیش این‌قدر احساس نرمی کرده باشه. بکهیون مدام می‌بوسیدش و کنار گوشش زمزمه می‌کرد. چانیول در عجب بود که بکهیون این همه حرفای قشنگ رو از کجا میاره که بگه؟ چشماش خیلی سریع سنگین شد و زیر نوازش‌های بکهیون به خواب رفت.

چانیول شاید یک ساعت یا بیشتر خوابید. وقتی بیدار شد که بکهیون به نرمی صداش می‌زد و چتری‌هاشو از صورتش کنار می‌زد تا بیدار بشه.

بکهیون ازش خواست تا آماده شدن نهار رنگ‌آمیزی کنه و بعد غذای لیلی رو بهش داد.

حالا این‌جا بودن. لیلی غذاشو تموم کرده بود و توی بغل چانیول جا خوش کرده بود و چانیول یکی از کارتون‌های دیزنی رو توی تلوزیون نگاه می‌کرد.

بکهیون یه جور خیلی قابل اعتماد و محکم به نظر می‌رسید، دقیقا جوری که چانیول ترجیح می‌داد بهش تکیه کنه. بکهیون براش آشپزی می‌کرد و چانیول می‌خواست اون همه‌ی کاراشو براش انجام بده. این احساس رو داشت که لازم نیست نگران هیچی باشه چون بکهیون مراقبه. هیچ مسئولیت مزخرفی وجود نداره چون بکهیون همه‌شو به دوش می‌کشه.

All The Little ThingsOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz