22. Just the way you are

2.6K 616 538
                                    

صدای درام کر کننده بود. چانیول با تمام زورش می‌نواخت و احساس می‌کرد دستش داره از جا درمیاد. اهمیتی نمی‌داد. انگشتش تاول زده بود و می‌دونست اگه بازم ادامه بده تاول‌ها تبدیل به زخم‌های دردناک می‌شن می‌شن. زخمی که از قبل رو دستش بود هم کمکی به قضیه نمی‌کرد. وحشتناک دردناک بود و نمی‌ترسید اگه اون درد رو به یه لول جدید برسونه.

یک لحظه دست از نواختن کشید و از جاش بلند شد. گرمش بود. سر یخچال رفت و یه قوطی آبجوی دیگه باز کرد و کامل نوشیدش. از آبجو متنفر بود. سیستم سرمایش اتاقشو روشن کرد و قوطی آبجو رو به سمت سطل آشغال پرتاب کرد. مثل دو قوطی دیگه داخلش نیفتاد‌. پاکت سیگارشو برداشت ولی خالی بود. فحش زشتی زیر لب داد. نفس عمیقی کشید و کمی به دستاش ورزش داد بعد دوباره روی چهار پایه‌ش نشست تا شروع به نواختن کنه. همون موقع زنگ خونه‌شو شنید.

با حرص از جاش بلند شد و به سمت در رفت. امیدوار بود پیتزاش باشه چون واقعا احساس گرسنگی می‌کرد. با باز کردن در بکهیون رو دید. خواست در رو ببنده صدای میوی آرومی مانعش شد. نگاهشو از بکهیون به گربه‌ی توی بغلش داد. لب زد: «لیلی.»

آروم لیلی رو از بغل بکهیون گرفت و شروع به نوازشش کرد. بعد داخل خونه اومد و در رو نبست. یه جورایی به بکهیون اجازه‌ی ورود داد. بکهیون به خونه‌ی چانیول نگاه کرد. شلخته و کثیف. چانیول تو همین خونه می‌تونست اون همه درس بخونه و بهترین نمره‌ها رو بیاره؟

لب زد: «این‌جا خیلی شلخته‌ست.»

چانیول به بکهیون محل نداد. گوشه‌ی نشست و شروع به نوازش لیلی کرد. لیلی واقعا گربه‌ی آرومی بود. چانیول خوش‌حال بود که می‌تونه این‌جوری بغلش کنه. احساس افسردگی داشت و نمی‌تونست به هیچ‌چیز جز نوازش گربه‌ی داخل بغلش اهمیت بده. بکهیون پاکتی که دستش بود رو روی میز کوچیک خونه‌ی چانیول گذاشت. پرسید: «شام خوردی؟»

چانیول سرشو به نشونه‌ی منفی تکون داد. این‌قدر آروم که بکهیون متوجهش نشد. لیلی اجازه می‌داد که چانیول روی سرشو نوازش کنه. دوست داشت وقتی نوازشش می‌کرد و لیلی آروم چشماشو می‌بست. لبخند زد. لیلی از بدنش بالا رفت و بالای شونه‌ش نشست. بکهیون به سمت چانیول رفت. کنارش نشست و گفت: «مافین دوست داشتنی من می‌تونه بهم بگه جعبه‌ی کمک‌های اولیه کجاست؟»

چانیول احساس کرد یکی گلوشو گرفته و فشارش می‌ده. لب زد: «سمت چپ سینک آشپزخونه.»

بکهیون سریع از سر جاش بلند و به سمت جایی رفت که چانیول گفته بود. کمی بعد با پانسمان و وسایل ضد عفونی کننده برگشت. دستای چانیول رو گرفت و گفت: «ببین دستات رو چی کار کردی؟ دلت اومد؟»

All The Little ThingsWhere stories live. Discover now