13. Yellow

2.4K 661 469
                                    

یک هفته از دیدار سهون و کیونگسو می‌گذشت و جونگین حتی یک بار هم برای دیدن کیونگسو نرفته بود. کیونگسو انتظار داشت به محض این‌که رات جونگین تموم بشه اونو ببینه ولی مثل اینکه ازش خبری نبود. جونگین نیومده بود کیونگسو نمی‌دونست چرا این‌قدر ناراحته. شاید جونگین فقط یه امگا که بهش تو راتش کمک می‌کرد پیدا کرده بود و... سرشو تکون داد تا این افکار ازش دور بشن. جونگین اصلا اون مدلی نبود ولی آیا کیونگسو اون‌قدری اونو می‌شناخت که بتونه بگه جونگین اون مدلی نیست؟

کیونگسو ۳-۴روز گذشته رو منتظر جونگین بود که باهاش صحبت کنه. می‌خواست اون مکالمه رو داشته باشن. دلش می‌خواست خیلی چیزا رو بین خودش و جونگین مشخص کنه و حتی اگه شد رابطه داشته باشن. کیونگسو واقعا دوست داشت توی رات جونگین بهش کمک کنه ولی احساس می‌کرد قبل این مکالمه نمی‌تونه انجامش بده.

کیونگسو حتی نمی‌دونست بابت چی داره تنبیه می‌شه. چرا باید جونگین نیاد پیشش؟ جونگین نمی‌تونست انتظار داشته باشه که کیونگسو برای راتش بهش کمک کنه چون هیچ چیز بینشون نبود و حتی اون شب هم نبوسیدش. شاید اگه اون شب به جای این‌که عین احمقا پیشونیشو ببوسه جاهای بهتری رو می‌بوسید، کیونگسو به اون متل تخمی می‌رفت تا توی راتش بهش کمک کنه.

البته همین الانشم کیونگسو می‌دونست که چه غلطی رو انجام داده. کیونگسو آدرس متل رو از سهون گرفته بود و تا داخلش رفته بود اما برگشته بود؛ نه یه برگشتن ساده، کیونگسو کل راه برگشتشو گریه کرده بود. اون به طرز عجیبی از همون فاصله تونسته بود بوی جونگین رو حس کنه و عمیقا اونو می‌خواست. می‌خواست پیشش باشه و نذاره اذیت بشه. احساس کسایی رو داشت که میتشون داره یه گوشه زجر می‌کشه ولی نمی‌تونن بهشون کمک کنن.

قبلا هم یه بار این احساس رو داشت. وقتی که دوست پسر قبلیش مسافرت رفته و توی راتش بود پس بهش زنگ زده بود. کیونگسو اون‌جا هم گریه‌ش گرفت چون نمی‌تونست بهش کمک کنه. البته به نظر می‌رسید اون مرد اون‌قدرام نیاز به کمک نداشته چون بعدش کیونگسو فهمید که همون‌جا بهش خیانت شده.

کیونگسو در حال حاضر با خیلی احساسات باید دست و پنجه نرم می‌کرد. این‌که دوست داشت به جونگین کمک کنه اما چون چیزی بینشون نبود حقشو نداشت. در هر صورت احتمالا جونگین مثل بقیه‌ی آلفاهای بدون میت دیگه، توی راتش به یه متل می‌رفت و پول می‌داد تا یکی بهش کمک کنه و اگه یهو برای دیدنش می‌رفت، شاید صحنه‌ی مناسبی رو نمی‌دید. این‌که هیچی بینشون نبود و اگه یه درصد جونگین بعد از راتش دیگه کیونگسو رو نمی‌خواست، کیونگسو مطمئن بود که داغون می‌شه. بدترین احساس کیونگسو این‌جا خودشو نشون داد، این‌که اگه جونگین فقط به خاطر این‌که کیونگسو توی راتش بهش کمک نکرده ولش کنه چی؟ کیونگسو می‌دونست جونگین این‌جوری نیست؛ می‌دونست جونگین احتمالا هیچ انتظاریم ازش نداره ولی ناخودآگاه بهش فکر می‌کرد و احساس می‌کرد ممکنه عقلشو از دست بده. اون اصلا جونگین رو نمی‌شناخت. ازش خودش بابت افکار پراکنده‌ش متنفر بود.

All The Little ThingsWhere stories live. Discover now