Part Eleven 🍯🧸

1.3K 319 275
                                    

آخرین پله رو هم پشت سر گذاشت و با ایستادنش سعی کرد نفسی بگیره.
تمام شش طبقه رو از پله ها اومده بود تا اتفاقی هم که شده باهاش برخورد نداشته باشه... نمیخواست تا قبل از اینکه با کریس حرف نزده باهاش روبرو بشه چون هنوز آمادگیش رو نداشت... باید دلیل رفتار سهون رو میفهمید.

دیروز از وقتی که به اتاقش برگشته بود فقط به بحثی که بینشون پیش اومده، فکرکرده بود.

هرچقدر رفتار سهون رو تحلیل میکرد و مکالمه اشون براش مرور میشد، به این نتیجه میرسید مقصر اصلی خودش بوده.

سهون از همون اولش سعی میکرد باهاش آروم حرف بزنه و برخورد کنه اما خودش بود که با لجبازی عصبیش کرده بود.

به این فکرکرد حتی اگر ناراحت بود، میتونست بعداً دلخوریش رو نشون بده نه پشت تلفن اونم درحالی که سهون ازش خواهش میکرد درکش کنه.

جلوی در اتاق کریس ایستاد و مشتش رو آروم روی در کوبید... منتظر اجازه موند و بعد از شنیدن صدای کریس، در رو باز کرد و داخل شد.
کریس با دیدنش از جا بلند شد و به سمتش اومد.
_سلام کیوتی...اینجا چیکار میکنی؟!

لبخندی به لحن مهربونش زد: سلام هیونگ... اومدم تو رو ببینم...!

کریس چشمهاش رو ریز کرد و مشکوک نگاهش کرد: دروغ نگو... سهون تو اتاقش نبود اومدی اینجا؟!

به قیافه بامزه اش خندید و جواب نداد: نه هیونگ... جدی میگم، اومدم تو رو ببینم... میتونی از منشیش بپرسی... من حتی جلو در اتاقشم نرفتم...!

کریس درحالی که دستش رو پشت کمرش میذاشت و راهنماییش میکرد بنشینه، گفت: باشه باور میکنم... اما کاش نمیومدی چون اوضاع شرکت بهم ریخته اس... ولی حالا بگو ببینم چیشده که اومدی منو ببینی؟!

_همینجوری...فقط اومدم ببینمت...!

کریس یجوری نگاهش کرد که ناخودآگاه بازم خنده اش گرفت و گفت: باشه معذرت میخوام... راستش میخواستم راجب همین اوضاع بهم ریخته ازت سوال کنم... چیشده؟!

_سهون بهت نگفته؟!

_نه فقط بهم گفت درگیره و یه مشکلی پیش اومده...!

_اگر بهت نگفته یعنی نمیخواسته درگیرت کنه... پس بهتره منم نگم...!

جونگین معترض نالید: خواهش میکنم بگو هیونگ... ما دیروز بخاطر این موضوع یه بحث حسابی داشتیم...!

کریس ناباورانه نگاهش کرد و شوکه گفت: جدی میگی؟!... یعنی واقعا شما دوتا عاشقِ لوس و حال بهم زن باهم دعوا کردید؟!

_هیوووونگ...

کریس نیشخندی زد و دستهاش رو بالا آورد: باشه باشه...میگم...!

بعد نفس عمیقی کشید و جدی شد به چشمهای منتظر جونگین نگاه کرد: راستش یکنفر از حساب شرکت دزدی کرده...

Your Shiny Eyes Where stories live. Discover now