Ep14

351 31 10
                                    

قسمت چهاردهم
در رو باز کرد و اجازه داد لوهان اول وارد بشه. لوهان با لبخند تشکر کرد و جلوتر از سهون، وارد سالن غذاخوری شد. بکهیون با دیدنشون، بلند شد و دست تکون داد.
لوهان با دیدن بکهیون بلافاصله بهش اشاره کرد و گفت
-اون انتخاب نشستن سهونی.
سهون رو اشاره لوهان رو گرفت و با دیدن بکهیون و چانیول، به سمتشون رفت. اول لوهان. و بعد سهون پشت میز نشستن و چانیول بلافاصله پرسید.
-چی میخورین پسرا؟
لوهان منو رو برداشت و مشغول انتخاب شد که صندلی روبروش عقب رفت و چانگمین با شوق و ذوق روبروش نشست.
-لوهان هیونگ انتخاب کردی؟
چانگمین با یه لبخند بزرگ به سبک پدرش، پرسید و باعث شد بکهیون و چانیول با تعجب بهش خیره بشن چون تا جایی که یادشون بود، چانگمین به راحتی با هرکسی ارتباط نمیگرفت.
لوهان لبهاشو جمع کرد و با اخم کمرنگ بین ابروهاش جواب چانگمین رو داد.
-نه هنوز.
به سمت سهون برگشت و پرسید
-سهونی تو چی میخوری؟
سهون نگاهی به صورت پسر کوچیکتر انداخت و با لبخند گفت
-چی دوست داری؟ بگو کمکت میکنم انتخاب کنی.
لوهان لب هاشو بهم فشرد و بعد از یه مکث کوتاه، سرش رو به چپ تکون داد تا چتری های صورتی رنگش که جلوی چشمش رو گرفته بودن، کنار بره
-من هم پیتزا میخوام، هم برگر مرغ.
سهون دستش رو جلو برد و چند تار مویی که روی صورتش افتاده بود رو کنار زد و گفت
-خب هردوش رو سفارش میدیم، دوتایی میخوریم. خوبه؟
لوهان با شوق سر تکون داد و بازوی سهون رو بغل کرد. سهون منو رو روی میز گذاشت و انتخابشون رو به چانیول گفت و چانیول برای همه سفارش داد.
چانگمین با لبخند از لوهان پرسید
-هیونگ...تو دانشگاه میری؟
لوهان سرش رو از بازوی سهون فاصله داد و به چانگمین نگاه کرد. چانگمین بهش حس خوبی میداد و لوهان میتونست درک کنه بودن توی جمع اونا برای اون پسر جدیده و کلی چیز کنجکاو کننده براش هست به خاطر همین سعی می‌کرد باهاش مهربون باشه اما این رفتار ها هر لحظه بیشتر چانیول رو متعجب می‌کرد و حتی می‌ترسوند. چانیول تو این زمان فهمیده بود سهون روی لوهان و بکهیون عجیب حساسه. مخصوصا لوهان و حالا پسرش داشت بیش از حد به لوهان توجه نشون میداد و مطمئنا سهون بعد از گذشت زمان کوتاهی، متوجه این توجه بیش از حد میشد.
-اوهوم. میرم دانشگاه. ترم آخرم.
چانگمین لبهاشو روی هم فشرد و بعد از یکم فکر کردن پرسید.
-سخته؟
لوهان سرش رو به دوطرف تکون داد.
-نه خیلی.
چانگمین اجازه نداد لوهان به حالت قبلی برگرده و دوباره توجه‌ش رو به سهون بده.
-هیونگ تو لباس هاتو از کجا میخری؟!
لوهان اینبار با خنده پرسید.
-از لباسام خوشت اومده؟
چانگمین صادقانه سر تکون داد.
-آره. همیشه خیلی خوشگل لباس میپوشی هیونگ.
لوهان نیم نگاهی به دورس کرم رنگ و شلوارک جین آبی توی تنش انداخت و رون هاش که تا زیر ساق پاش مشخص بودن. تازه متوجه شد دست سهون روی رونش قرار گرفته تا قسمتی از پاهاش که زیر میز چوبی پنهان نشده رو کاور کنه!
بی اختیار تک خندی بابت این کار سهون زد اما به روی خودش نیاورد.
-خب... آنلاین شاپ های مختلفی هستن که ازشون لباس میخرم. هر وقت هم آبوجی میره مسافرت واسم کلی لباس میاره. هرچند وقت یه بارم با سهونی میریم بیرون و اگر چیزی ببینم که خوشم بیاد، میخرمش.
با لبخند ادامه داد
-اگر دوست داشتی واست پیج آنلاین شاپ هایی که ازشون خرید میکنم رو میفرستم.
چانگمین با ذوق سر تکون داد
-آره آره دوس دارم.
لوهان گوشیش رو برداشت و چند تا از پیج های اینستاگرام رو برای چانگمین فرستاد. چانگمین با ذوق اینبار پرسید
-موهاتو کی اولین بار رنگ کردی؟
لوهان یکم فکر کرد و بی توجه به نگاه های بکهیون و چانیول روی خودش، جواب داد
-ام...تقریبا 19 سالم بود. اولین بار موهامو قهوه ای روشن رنگ کردم. بعدش بلوند کردم و یه مدت طولانی رنگ موهام بلوند بود. تقریبا دو سال. الان هم 3 ماهه صورتیه. فکر می‌کنم رنگ بلوند و صورتی بیشتر از همه بهم بیاد.  سهونی دوستشون داره.
-با همون موهای مشکیت هم دلبر بودی. یادت رفته چطوری منو دنبال خودت کشوندی؟
سهون لب زد و لوهان با خنده و آروم روی بازوش زد
-سهونیییی... اذیت نکن.
سهون بوسه ای روی گونه اش زد و دوباره عقب تکیه داد. چانگمین با چشم هایی که مثل کاراکتر های کارتونی قلبی شده بود، از لوهان پرسید.
-آرایش هم میکنی هیونگ؟
لوهان با تعجب تک خندی زد و گفت
-یه مدت آره ولی الان نه. چطور؟
چانگمین با تعجب گفت
-آخه خیلی خوشگلی! چطوری بدون آرایش انقدر خوشگلی؟
نگاه متعجب و تهدید آمیز سهون بالاخره روی چانگمین افتاد. سهون با تمام فضولی های اون بچه اوکی بود، اما وقتی موضوع به تعریف های بی پرواش از لوهان می‌رسید، نمیتونست بیخیال باشه. اون بچه حالا به نظر سهون بوی دردسر میداد.
دستش رو روی رون لوهان فشرد و گفت
-چهره ی لوهان من خدادادی زیباست. و چه مردها چه زنها، نیازی به لوازم آرایش ندارن تا زیبا بشن.
چانگمین که انتظار نداشت سهون باهاش حرف بزنه با تعجب عقب تکیه داد و فقط خیلی کوتاه سرش رو بالاپایین کرد تا به سهون نشون بده متوجه حرفش شده.
سهون به سمت چانیول که هنوز از رفتار چانگمین متعجب بود برگشت و با صدای آرومی گفت
-وقتی تنها حرف میزدیم، منظورم این بود.
چانیول نیم نگاهی به سهون انداخت و ناراحت از رفتار چانگمین، گفت
-متاسفم. باهاش حرف میزنم.
سهون بدون حرف فقط سر تکون داد و اینبار بکهیون برای شکستن سکوت بینشون و جو معذبی که پیش اومده بود، گفت
-کسی هواشناسی رو چک کرده ببنیم امشب هوا چطوریه؟
لوهان لبهاشو آویزون کرد و گفت
-من چک کردم. هوا صافه. ابری نیست. ولی کاش صبح میرفتیم. آخه دریا صبح قشنگتره.
بکهیون تایید کرد و سهون گفت
-نمیخواستم وقتمون هدر بره عزیزم. اگر منتظر بمونیم صبح بریم، یه روز عقب میوفتیم.
لوهان به سهون خیره شد و سهون با لبخند کمرنگی سعی کرد لبهای آویزون لوهان رو از اون حالت منحنی برعکس بیرون بیاره. دستش رو روی موهاش کشید و گفت
-ناراحت نباش. موقع برگشت صبح برمیگردیم.
لوهان بعد از یکمی فکر کردن، سر تکون داد و گفت
-خب خوبه.
بکهیون خواست چیزی بگه که گارسون کنار میز ایستاد و غذا هارو روی میز چید. لوهان با ذوق دوتا از سیب زمینی های توی ظرف رو برداشت و همونطور که با چشم های درشت شده و ذوق زده به آبمیوه بلوبری-شاهتوت مورد علاقه اش زل زده بود، اونارو توی دهنش انداخت. 
سهون سریع برگر مرغ رو نصف کرد تا لوهان توی برداشتن و خوردنش مشکل نداشته باشه. تمام مدت نگاه خیره ی چانگمین رو روی لوهان حس می‌کرد و این داشت اعصابش رو بهم می‌ریخت. وقتی با چانیول درباره ی اینکه باید مراقب چانگمین و بکهیون باشه حرف می‌زد، هیچوقت فکر نمی‌کرد کسی که چشم اون پسر رو میگیره، لوهان باشه. درسته چانگمین سنش کم بود و سهون خوب میدونست اون توی سن بلوغه و ممکنه همه جور احساسات رو تجربه کنه اما مطمئنا اجازه نمی‌داد به لوهانش جور دیگه ای نگاه کنه. لوهان مال خودش بود و این حقیقت هیچوقت عوض نمیشد.
چانگمین حتی به حرکات دست لوهان نگاه می‌کرد و این باعث می‌شد هر لحظه اخم های سهون توی هم بره. لوهانش یه پسر زیبا و خوش اندام و لوس بود که مطمئنا هرکسی دوست داشت داشته باشتش، اما وقتی سهون رو کنارش میدیدن،  هیچکدوم به خودشون حتی اجازه نمی‌دادن بهش چپ نگاه کنن.
و این رفتار از اون پسر داشت سهون رو دیوونه می‌کرد.
-سهونی یه دستمال کاغذی بهم میدی؟
لوهان که دور تا دور لبش سسی شده بود، گفت و سهون با پوزخند روی لبهاش که به چانگمین زبون درازی می‌کرد، دستش رو زیر چونه ی لوهان برد و سرش رو برگردوند و لبهاش رو به دهن گرفت. آروم زبونش رو دور تا دور لبش گردوند و تمام سس رو از روی لبهاش پاک کرد. نمیخواست لوهان رو اذیت کنه پس عقب کشید و با شیطنت گفت.
-پس تو کی بزرگ میشی بیب؟ همیشه مثل بچه هایی...
لوهان خودشو به سمت سهون کشید و گفت
-اگر بزرگ بشم دیگه اینطوری تو رستوران بوسم نمیکنی!
سهون بی اختیار با صدای بلند خندید و گفت
-معلومه که میبوسمت عزیزم. امکان نداره من از لبهای تو دل بکنم.
زیر چشمی نگاهی به اون پسر بچه انداخت و وقتی صورت سرخش رو دید، خیالش از اینکه کاملا همه چیز رو دیده، راحت شد.
لوهان دوباره مشغول غذا خوردن شد و اینبار سهون هم با خیالی راحتتر شروع به خوردن کرد.
-به نظرت نیازه چانگمین رو فقط کنار خودمون نگه داریم تا به لوهان نزدیک نشه؟
بکهیون بی مقدمه از چانیول پرسید و چانیول جواب داد.
-آره. باید بکشونیمش سمت خودمون. میترسم سهون عصبانی بشه و یه بلایی سرش بیاد.
بکهیون اخم کرد
-برادر من آدم عصبی نیست. اون به آدما آسیب نمیزنه.
چانیول نگاهی به بکهیون انداخت و گفت
-میدونم عزیزم. ولی خب سهون همیشه سر لوهان بی پروا میشه.
بکهیون به تایید سر تکون داد و گفت
-آره. سهون هیونگ اصلا سر لوهان شوخی نداره ولی بازم مطمئن باش روی پسرمون دست بلند نمیکنه یا اذیتش نمیکنه.
چانیول نفس عمیقی کشید و گفت
-تو حواست به لوهان و سهون باشه، منم حواسم به چانگمین هست.
بکهیون سر تکون داد دوباره شروع به خوردن کرد. هردوشون نگران بودن ولی چانگمین همچنان جوری به لوهان نگاه می‌کرد که انگار اون پسر الهه شه و نمیتونه جلوی تحسین کردنش رو بگیره.
-چانگمین، دوست داری پاستای من رو امتحان کنی؟
بکهیون با صدای بلند گفت تا فقط نگاه چانگمین رو تا قبل از عصبانیت سهون، از روی صورت لوهان منحرف کنه.
چانگمین نگاهی به بکهیون انداخت و گفت
-نه ممنون. غذای خودمو میخورم.
بکهیون لبخند زد و گفت
-باشه عزیزم. اگر چیزی خواستی سفارش بده برات بیارن.
چانگمین سر تکون داد و اینبار نگاهش رو به غذاش داد و بکهیون و چانیول تونستن یه نفس راحت بکشن.
سهون با دیدن اینکه توجه چانگمین از لوهانش برداشته شده، نفس راحتی کشید. احساس خطر می‌کرد و از سمتی چون چانگمین سنش کم بود، نمیتونست جوابشو بده یا واسش شاخ و شونه بکشه و مالکیتش روی لوهان رو اثبات کنه.
غذا خیلی زود توی سکوت خورده شد. اینبار همه حتی خود چانگمین هم جو معذب بینشون رو حس میکردن. چانگمین سعی می‌کرد تا سهون اون اطرافه، نگاهش رو کنترل کنه اما باز هم شکست می‌خورد و از سمت دیگه لوهان کاملا بیخیال نسبت به همه چیز مشغول بازی کردن با شاپرک های سبز و آبی بال شیشه ای توی فضای سبز نزدیک اسکله بود.
طوری که گاهی مثل بچه ها می‌پرید تا یکیشون رو بگیره انقدر برای سهون دلنشین بود که دلش می‌خواست اون صحنه رو قاب کنه.
گوشی موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و چند تا عکس از لوهانی که بدون توجه به اونا مشغول شیطنت بود، گرفت و گوشیش رو توی جیبش برگردوند.
-سهون هیونگ!
صدای چانگمین حواس سهون رو پرت کرد. سهون سرش رو به سمتش برگردوند و چانگمین با یه لبخند که چال روی لپش رو کامل نشون میداد، پرسید
-چی شد که عاشق لوهان هیونگ شدین؟

Archangelic Where stories live. Discover now