part 3

248 71 160
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

*********

ییبو همونطور که توی ماشینش نشسته بود، به رفتن ژان و دوست هاش نگاه کرد. پوزخند مرموز و جذابی گوشه لباش بود و چشم هاش برق میزد.

_ از اون چیزی که فکر میکنم سرگرم کننده تری شیائو ژان...انگار قراره جدی جدی ازت خوشم بیاد

ماشینو روشن کرد و به طرف خونه راه افتاد. بعد از پارک کردن ماشینش توی پارکینگ، وارد خونه شد. با دیدن پدرش که با وجود اینکه دیر وقت بود روی مبل نشسته بود، اخم محوی کرد.

_ سلام

وانگ: کجا بودی تا این وقت شب؟ یه خبر نمیشد بدی؟ نگرانت بودم

_ مگه من بچم که ازم میپرسی کجا بودم؟

وانگ: حاضر جوابی نکن، میگم کجا بودی؟ باز رفته بودی مسابقه خیابونی اره؟ مگه بهت نگفته بودم دیگه این کارو نکنی؟

_ بیخیال بابا مگه چ مشکلی داره؟ تا حالا که برات دردسری درست نکردم

وانگ: پسره ی احمق...حتما باید دردسری درست کنی که بیخیال شی؟

_ دردسری درست نمیشه قول میدم....تازه اگه بدونی کیو اونجا میبینم دیگه نمیگی نرم

وانگ: کیو؟

_ شیائو ژان....پسر رییس شرکت، آقای شیائو

وانگ: چی؟ مگه میشه؟

_ چرا نشه؟ اتفاقا رقابت تنگاتنگی باهم داریم...حالا چی؟ هنوزم میگی نرم؟

وانگ: خیلی خب ولی حواست باشه

_ حواسم هست نگران نباش بابا

پدرش سری تکون داد و از جاش بلند شد.

وانگ: زود بخواب فردا باید باهام بیای شرکت

_ باشه...شبتون بخیر

پدرش سری تکون داد و وارد اتاق شد. ییبو هم وارد اتاقش شد و بعد از عوض کردن لباس هاش، خودش رو روی تخت انداخت و انقدر خسته بود که خیلی زود خوابش برد.

از روز بعد، هر روز ساعاتی رو همراه پدرش به شرکت میرفت، درسته حوصله سر بر بود ولی وقت هایی که ژان هم به اجبار پدرش میومد، با چرخیدن دور ژان و اذیت کردنش، وقتش رو میگذروند.

دیدن واکنش های ژان براش سرگرم کننده بود و خب متوجه شده بود با توجه به حوصله سر بر بودن اون مکان برای ژان، اون هم نسبت به حضور ییبو بی تمایل نیست.

گرچه هنوز هم خیلی روی خوش نشون نمیداد ولی ییبو قرار نبود پا پس بکشه و به همین ترتیب نزدیک به دو ماه گذشت.

بدون در زدن وارد اتاق ژان توی شرکت شد.

+ اتاق در داره

_ بیخیال ژان...برای مسابقه امشب که میای؟

Need For SpeedWhere stories live. Discover now