part 6

206 63 167
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

ژان نفسشو با صدا بیرون داد و ترجیح داد قبل از اومدن لی، غذاش رو تموم کنه تا انرژی جواب دادن به سوال هاشون رو داشته باشه. بیست دقیقه بعد لی و جکسون رو مبل دو نفره رو به روی ژان نشسته بودن و منتظر بودن تا توضیحاتشو بشنون.

ژان نفسی کشید و همه چی رو براشون تعریف کرد. خیلی طول نکشید تا هردوشون از شوک حرف های ژان دربیان. اون ها به جز درباره پیشنهاد ییبو، بقیه ماجراها و اتفاقات بینشون رو میدونستن. بلاخره لی به حرف اومد:

لی: خب...تصمیمت چیه؟

+ راستش....

تردیدش توی حرف زدن باعث شد قبل از تموم شدن جمله اش، این دفعه صدای جکسون توی گوشش بپیچه.

جک: میدونی که هر تصمیمی بگیری ما حمایتت میکنیم مگه نه؟

نگاه پر از تشکری بهشون انداخت و لبخندی زد.

+ میخوام قبول کنم ولی بعد از مسابقه فردا شب

لی: هرچی بشه ما کنارتیم...میدونی که فقط خوشحالیتو میخوایم

جک: لی راست میگه...کافیه این پسره اذیتت کنه تا خودم گردنشو خورد کنم

ژان و لی به لحن جکسون با صدای بلندی خندیدن.

لی: چرا حالا مثل این داداشای غیرتی شدی که خواهرشون میخواد ازدواج کنه؟

جک: هرچی....ژان ژانمو اذیت کنه خودم میکشمش

+ خونسرد باش جک...کسی منو اذیت نمیکنه

جک: به هرحال من گفتم

+ چشم گه گه....حالا پاشید امشبو اینجا بخوابید...دیروقته برید خونه

لی: نمیگفتی هم میخواستیم بمونیم

ژان سری تکون داد، از جاش بلند شد و به اتاقش رفت. لی و جکسون هرکدوم توی خونه اش یک اتاق کامل داشتن پس نیازی نبود نگرانشون باشه.

البته خسته تر از اونی بود که بخواد توجه بکنه. دوش مختصری گرفت و بعد از پوشیدن لباس هاش روی تختش دراز کشید.

طولی نکشید که خستگی بهش غلبه کرد و خواب جسم و روح خسته اش رو به آغوش کشید.

********

خیلی زود فردا شب رسید، خیلی زودتر از چیزی که انتظارشو داشت. بعد از رسیدن به محل مسابقه، از ماشین پیاده شد و سراغ یوبین رفت.

تمام وجودش از استرس میلرزید ولی قرار نبود چیزی توی ظاهرش نشون بده، هیچی!

صحبت هاش خیلی با یوبین طول نکشید، چون صدای موتور ماشین ییبو که داشت به محل مسابقه نزدیک میشد توجهشو جلب کرد.

Need For SpeedWhere stories live. Discover now