paet 5

230 67 226
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

**********

ژان وارد خونه شد و روی اولین مبلی که نزدیکش بود نشست‌. چشم هاش رو بست و دستش رو روی سر دردناکش فشار داد. باید قبل از اومدن پسرها لباس هاش رو عوض میکرد. ولی سرگیجش بهش اجازه نمیداد. به زحمت ساعت رو نگاه کرد.

چیزی تا اومدن پسرا نمونده بود، به سختی از جاش بلند شد و بعد از عوض کرد لباس هاش با یک شلوار، با بالا تنه برهنه روی تخت دراز کشید. سردرد و سرگیجه اش اجازه نمیداد حتی چشم هاش رو باز کنه‌.

حدس میزد بیرون رفتنش ایده خیلی بدی بوده باشه ولی خب باید میفهمید منظور ییبو از کارش چی بوده. خیلی طول نکشید که صدای باز شدن در خونه توی گوشش پیچید و پشت بندش صدای مهربون لی.

لی: ژان...ژان کجایی؟

قبل از اینکه جوابی بده، لی وارد اتاقش شد. با دیدن وضعیتش سریع به طرفش رفت.

لی: ژان...خوبی؟ اذیتی؟

ژان با صدای آرومی جوابش رو داد. بیرون رفتن لی از اتاق و برگشتنش رو حس کرد. لی با احتیاط دستش رو زیر کمرش برد و کمکش کرد بشینه.

لی: دهنتو باز کن داروتو بهت بدم

کمی دهنش رو باز کرد و اجازه داد، لی قرصش رو توی دهنش بذاره و بعد سردی لیوان آب رو روی لب هاش حس کرد. کمی آب نوشید و به کمک لی دوباره دراز کشید.

لی: دکتر گفت این سردرد و سرگیجه طبیعیه، با این دارو خوب میشی

+ ممنونم لی...چرا اومدی؟ مگه کار نداشتی؟

لی: خواهش میکنم پسر.....چرا کار داشتم، فقط دوتا پروژه بود که باید تحویل میدادم....پروژه جدید هم نگرفتیم و بقیه پروژه هایی که داریمم درحال اجراس...خیلی نیازی به حضورم نیست...نگران نباش

+ چه رییس بیخیالی

لی خنده ای کرد.

لی: خودتم مدتیه سراغ گالریت نرفتی

+ خب وقت نکردم...درضمن دستیارم به کارهام رسیدگی میکنه

لی: میدونی که منم معاون دارم نه؟

+ باشه قانع شدم...جک کو؟

لی: کجا باید باشه؟ رستورانش. یکی از سرآشپزاش رو اخراج کرده....آگهی داده بود حالا از داوطبلا باید ازمون میگرفت

+ آهان...لی خودتونو درگیر من نکنید من خوبم...شما هم کار و زندگی دارید، خانواده دارید

لی پتوی ژان رو تا گردنش بالا کشید و همونطور که بلند میشد تا از اتاق بره بیرون گفت:

لی: خیلی حرف میزنی بخواب

ژان آروم خندید و چشم هاش رو بست. به خاطر قرصی که لی بهش داده بود سردرد و سرگیجه اش بهتر بود، ولی خابالود شده بود و مقاومت در برابر خواب سخت بود. از اونجایی که خوابیدن رو دوست داشت، فقط اجازه داد خواب با آغوش باز ازش پذیرایی کنه.

Need For SpeedWhere stories live. Discover now