part 4

248 71 165
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

قبل از اینکه ژان فرصت کنه چشم هاش رو باز کنه و از ییبو دلیل بخواد، صدای باز شدن در اومد و ییبو سریع کمی عقب رفت که لو نره. در باز شد و لی با پاکت داروهای ژان وارد اتاق شد.

لی: خوابه؟

_ اره

لی: ممنونم توی زحمت افتادی. دیروقته بهتره بری خودم مراقبشم

_ باشه. پس فعلا

نگاهی زیرچشمی به ژان انداخت و بعد از زدن پوزخند محوی از اتاق بیرون رفت. یکم بعد ژان چشم هاش رو باز کرد، چند بار پلک زد تا تاری دیدش از بین بره. لی با دیدن بیدار شدن، بهش نزدیک شد.

لی: هی پسر خوبی؟

+ خوبم....

در واقع خوب نبود، اصلا خوب نبود. اون بوسه لعنتی، فقط اگه یکم زودتر چشم هاش رو باز کرده بود، این اتفاق نمیوفتاد.

اصلا چرا ییبو باید میبوسیدش؟ درسته گیج بود ولی امکان نداشت تشخیص نده اون بوسه کار کی بوده.

معنی رفتار های ییبو رو نمیفهمید، یا شایدم میفهمید و نمیخواست قبول کنه که حدسش درسته. هرچی که بود باید با ییبو حرف میزد و تکلیفش رو مشخص میکرد.

با کمک لی به خونه رفت و فقط تشخیص داد که جکسون کمکش کرد لباس هاش رو عوض کنه و بعد به خواب عمیقی فرو رفت.

زمانی که چشم باز کرد، خورشید وسط آسمون بود و نورش رو بی رحمانه از لا به لای الیاف پرده نازک توی اتاق به صورت ژان میتابید.

با حس درد ضعیفی کمی صورتش توی هم رفت و آروم چشم هاش رو باز کرد. دستش رو روی سرش گذاشت و با حرکات آروم ناشی از ضعفش نشست.نگاهی به ساعت اتاقش که ساعت ۱۲ ظهر رو نشون میداد انداخت.

باورش نمیشد انقدر خوابیده باشه. با اینکه عاشق خواب بود ولی مشکل خواب داشت و هیچوقت نمیتونست خواب راحت و طولانی مدتی داشته باشه. میتونست صدای ضعیف حرف زدن رو از بیرون اتاق حس کنه.

آروم از سر جاش بلند شد و وارد سرویس شد. نگاهی به باند روی سرش انداخت و آروم بازش کرد. متاسفانه شکستگی پیشونیش اصلا کوچیک نبود و ژان امیدوار بود جاش نمونه.

بدونه اینکه آب به بخیه اش بخوره، صورتش رو شست و باندی از توی جعبه کمک های اولیه برداشت.

با دقت تاش زد و با چسب رو بخیه اش چسبوند. دستش رو توی موهاش برد و با کمی بهم ریختنشون و انداختنشون رو پیشونیش موفق شد تا حدودی زخمش رو بپوشونه. بقیه کارهاش رو انجام داد و از سرویس بیرون رفت.

کمی سرگیجه داشت ولی انقدری نبود که مانع از راه رفتنش بشه. دستش رو به دیوار گرفت و به طرف جایی که ازش سر و صدا میومد، یعنی آشپزخونه رفت.

Need For SpeedWhere stories live. Discover now