لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
یک هفته رو با فکر و خیال های زیادی پشت سر گذاشت. تمام این هفته با استرس ملاقات با پدرش و فشاری که اون روز توی شرکت تحمل کرده بود، گذشت. به سختی میتونست بگه حتی یک شب رو درست خوابیده.
بلاخره روز ملاقات رسید و بعد از یک دوش آب سرد که کمی سرحال بیاد، حاضر شد و از خونه بیرون زد. سوار ماشین شد ولی دیدن چراغ روشن بنزین باعث شد با حرص چشم هاش رو ببنده.
روزش از همون اول داغون شروع شده بود. ناچار به وکیل هونگ زنگ زد و ازش خواست سر راه بیاد دنبالش. شانس آورده بود که وکیل هونگ تصمیم گرفته همراهش بره، چون اصلا نمیخواست مزاحم جکسون یا لی بشه.
بعد از اومدن وکیل هونگ، توی سکوت آزار دهنده ای به طرف زندان راه افتادن. وکیل هونگ میدونست ژان الان آشفته اس و بهتره اجازه بده این سکوت بدون آسیب باقی بمونه. حقیقتا بیشتر از هرکسی ناراحت ژان بود، حس میکرد ژان برای تحمل این اتفاقات هنوز خیلی جوونه.
گرچه وکیل هونگ هیچی از کار ییبو نمیدونست و اگه میدونست خیلی بیشتر از قبل برای ژان ناراحت میشد. اون سال ها بود که برای خانواده شیائو کار میکرد و از بچگی ژان رو میشناخت.
میدونست چقدر بچه مهربون و شیرینیه ولی کم کم اون برق طبیعی چشم های ژان محو شد و جاش رو به برقی مصنوعی و نقابی تقلبی داد. ای کاش میتونست چیزی رو برای ژان تغییر بده ولی نمیتونست.
بلاخره به زندان رسیدن و بعد از هماهنگی های لازم، ژان وارد اتاق ملاقات شد. با دیدن پدرش که از قبل منتظر بود، سعی کرد لبخندی روی لب های خشک شده اش بشونه تا کمی از حس بد پدرش کم کنه.
+ سلام بابا
× سلام پسرم
روی صندلی مقابل پدرش نشست و دست هاش رو روی میز گذاشت.
+ حالت خوبه؟ اذیت نیستی؟
× برات سخت بود بیای اینجا؟
+ چی؟
× خب یک هفته طول کشید تا بیای، پس برات سخت بوده. متاسفم که هر دفعه مجبورت میکنم بیای اینجا
+ نه این حرف رو نزن بابا....دیدن شما توی این شرایط برام سخته
× دروغگوی خوبی نیستی بچه
ژان با شرمندگی سرش رو پایین انداخت.
+ متاسفم
× نیازی به تاسف نیست...من بهت حق میدم...فقط...فقط میخواستم ببینمت و بدونم حالت چطوره
+ من خوبم
× الان....خب....چیکار میکنی؟
ژان لبخند محوی زد، این سوال پدرش ناخوداگاه حس خوبی توی قلبش به وجود آورده بود.
YOU ARE READING
Need For Speed
Fanfictionبیاید اینجا امروز میخوام براتون یک داستان تعریف کنم. داستان پسری که جنون داشت، جنون سرعت. پسری که لقبش گاو وحشی بود و البته باید بگم کاملا متضاد با ظاهر معصوم و دوست داشتنیش. و همه چی از همین جنون سرعت و یک مسابقه خیابونی شروع شد. روز های آپ: شنبه و...
