جين - ميتونم بهش اعتماد كنم

1K 139 21
                                    

حوله ي سفيد رنگ رو دور كمرم سفت كردمو از حموم خارج شدم! سمت آشپزخونه حركت كردمو سر راه نگاه كوتاهي به يونگي كه حالا با لباس هاي راحتيش روي مبل لم داده و پاهاش رو روي ميز جلوييش گذاشته بود انداختم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


حوله ي سفيد رنگ رو دور كمرم سفت كردمو از حموم خارج شدم! سمت آشپزخونه حركت كردمو سر راه نگاه كوتاهي به يونگي كه حالا با لباس هاي راحتيش روي مبل لم داده و پاهاش رو روي ميز جلوييش گذاشته بود انداختم.سرش تو گوشيش و لبخند كوچكي روي صورتش نشسته بود و همين باعث شد بخوام اذيتش كنم:"كونت رو تكون بده و پاشو پرده ها رو بكش" و در حالي كه به صداي غرهاي ريز ريزي كه از دهنش بيرون ميومد گوش ميدادم شراب قرمز رنگ رو از جاش بيرون كشيدمو بعد از كنار زدن موهام و هدايتشون به بالا و نشون دادن پيشونيم درش رو باز كردمو سوالي كه خيلي وقت بود توي سرم ميچرخيد به زبون اوردم:"يونگي بزرگ ترين گناهت چيه؟"

وقتي برگشتم دوباره اون رو تو حالت قبلي اما بدون موبايل توي دستش رو به رو شدم! كمي سرش رو كج كرد و با چهره اي متفكر جواب داد:"نميدونم! احتمالا اين كه پدر ناتنيم رو تو خونه ي خودش راه نميدم" ابروهام رو بالا دادمو بعد به سقف روشن از نورهاي نارنجي خيره شدم:"فقط همين؟" و با جوابي كه داد دوباره بهش نگاه كردم:"گفتم كه نميدونم! احتمالا.گناه كوچكي نيست هيونگ! من يه جورايي پولش رو هم بالا كشيدم" بعد از كمي مكث پرسيد:"بزرگ ترين گناه تو چيه؟" و با نيشخندم مواجه شد و ابروهاش رو در هم كشيدو منتظر موند:"كاش در عضاش جوابي نميخواستي"

"اما ميخوام" نفس عميقي كشيدمو آروم به سمت مبل قدم برداشتم:"يه كليشه ي مسخره اس" دستي به گلدون شيشه اي بلندي كه گوشه اي از سالن قرار داشت كشيدمو همون طور كه با نفرت بهش لبخند ميزدم تكوني بهش دادم! صداي شكستگي گلدون توي خونه ي دل بازم پيچيد و يونگي رو مات و مبهوت كرد:"تو هنوز يه قلپ هم از اون شراب نخوردي! حتي به اون زودي ها هم مست نميشي پس وسايل خونه ات رو نشكن" پاهاش رو روي زمين گذاشت و آرنج هاش رو روي زانوهاش قرار داد:"تنها چيزي كه خواستم يه جواب بود"

"مطمئنن وجود داشتن بزرگ ترين گناه منه!" و بعد از نوشيدن خودم رو روي مبل رها كردمو باعث بالا رفتن حوله ي سفيد تا رون پام و جلب توجه يونگي شدم:"ميدونم كه تو رو زياد برهنه ديدم اما لازم نيست ديگه اهميتي بهش ندي" و سرش رو سمت تلويزيون چرخوند و بعد از چند ثانيه دوباره چشم هاش رو روي من گذاشت:"تو كيم سوكجين لعنتي هستي چه طور وجودت ميتونه اشتباه باشه؟" ابروهام رو بالا انداختمو با لحني مطمئنن گفتم:"منظورت كيم سوكجينه به گا رفته اس ديگه؟"

يونگي بطري شراب رو از دستم كشيد و بعد از اين كه كمي ازش خورد لب هاش رو با پشت دستش پاك كرد:"ديشب يكي دم در خونه ات بود! از همين كنه هاي هميشگي"

"يه حرومزاده،هاه؟خب؟" نگراني توي دلم رو ناديده گرفته ام و به يونگي اجازه دادم تا بقيه ي ماجرا رو تعريف كنه:"نه وقتي كه خونه نبودي! ديشب،يعني نصفه شب،ساعت دو! وقتي از بار برگشتم يه پسر جوون رو ديدم كه جلوي در آسانسور خوابش برده! اولين بار بود توي اين مجتمع ميديدمش" بدون صبر پرسيدم:"از كجا فهميدي با من كار داشته؟"

"تنها دو واحد توي اين طبقه اس! اگه من طرف رو نشناسم پس مطمئنن با تو كار داره! به هر حال،صداش زدمو وقتي بيدار شد گفت ميخواد تو رو ببينه و طرفدارته!" لب هام رو از حرص روي هم فشار دادم:"تن لششون رو ميندازن تو محل زندگي من و به خودشون ميگن طرفدار؟صدام ميكردي تا نشونش بدم"

"بيخيال سوكجين!" يونگي خودش رو روي مبل ولو كرد:"ردش كردم رفت! بهش گفتم اينجا زندگي نميكني! به هر حال اين اولين باري نيست كه اين كار رو برات انجام ميدم،هر چند اين دفعه خطر بزرگي هم تهديدت نميكرد! فقط بايد به انگشت هات به تكون كوچك ميدادي و چيزي رو امضا ميكردي" دستم رو توي هوا تكون دادم:"نميخوام درباره ي اون سري حرف بزنم"
وقتي يونگي مردي كه براي سكس باهام به اين مجتمع اومده بود بيرون كرد و من رو از ترس و بدبختي نجات داد! اون مرد درست پشت در خونه ام ايستاده بود

"ازم تشكر كن" بهش نگاهي انداختمو گفتم:"فكر كنم فقط ميتونم به تو اعتماد كنم يونگي" و لبخند كوچكش رو ديدم

The dark road by my sideWhere stories live. Discover now