يونگي - يك زمان

373 86 22
                                    

"خوب به نظر ميرسم؟نميخوام مادرم بعد از ابراز احساساتش با خودش فكر كنه يا حتي توي صورتم بگه كه براي يه جوون بيست و چهار ساله پير به نظر ميام!" در حالي كه كت مشكيم رو توي تنم مرتب ميكردم از توي آينه به جين كه كوسني توي بغلش گرفته و به تاج تختم تكيه ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


"خوب به نظر ميرسم؟نميخوام مادرم بعد از ابراز احساساتش با خودش فكر كنه يا حتي توي صورتم بگه كه براي يه جوون بيست و چهار ساله پير به نظر ميام!" در حالي كه كت مشكيم رو توي تنم مرتب ميكردم از توي آينه به جين كه كوسني توي بغلش گرفته و به تاج تختم تكيه داده بود نگاهي انداختمو منتظر جواب موندم تا اين كه بالاخره،بعد از جمع كردن پاهاش و با ريخته شدن موهاي مشكي سرش روي پيشونيش و تبديل شدنش به يكي از معصوم ترين افراد جهان،دهنش رو باز و خلاف تصور و فكرم درباره ي پاك دامن بودنش رو بهم ثابت كرد:"قرار نيست مخ كسي رو بزني و اون ها رو به تخت ببري پس اهميت نده! گورتو گم كن"

سمتش برگشتم:"منتظر نامجونم! ماشين داره،مياد اينجا دنبالم! تو كه حاضر نشدي همراهم بياي"

جين با بي تفاوتي نگاهي به ناخون هاي كشيده اش انداخت و بعد دوباره چشم هاش رو روي من گذاشت:"نامجون ديگه كدوم خريه؟"

كرواتم رو از دور گردنم بيرون كشيدم:"نگران نباش اون هم نميدونه تو چه خري هستي!" و بعد از بالا رفتن ابروهاي جين ادامه دادم:"البته ميدونه تو چه صنعتي كار ميكني اما مطمئنم جزو معدود كسايي كه هنوز تو رو لخت نديدن! فقط ميدونه كيم سوكجين،يه ستاره ي پورن هستي اونم فقط به خاطر عكس هاي دوتاييمون كه توي اينستاگرام يا اسنپ چت گذاشتم"

"خب فكر كنم يه دوست درست و حسابي داري" جين محكم تر از قبل كوسن رو بين بازوهاش فشرد:"خوش به حالت! من فقط تو رو دارم،يعني به تو اعتماد دارم اما مطمئنن يه فرد عاقل و بالغ به حساب نمياي"

خنده ي ريزي كردمو در حالي كه به خاطره شنيدن زنگ در به سمتش قدم بر ميداشتم گفتم:"نميتونم مخالفتي بكنم" و با باز كردن اون با صورت نامجون رو به رو شدم كه گفت:"ماشينت كه هنوز توي نمايشگاه بود خوشتيپ"

با سر اون رو به داخل خونه دعوت كردم و در رو پشت سرش بستم:"همين يكي دو روزه ميرمو تحويلش ميگيرم! تو اونجا چي كار ميكردي؟" نامجون نگاهي به ساعت گرون قيمت توي دستش انداخت و از خستگي آهي كشيد:"من مثل تو خوش شانس نيستم! مگه نگفتم؟بهت حسوديم ميشه چون پدر من براي هيچي بهم پول نميده! بايد اونجا كار كنم تا چيزي گيرم بياد اما پارك چانگ هو حاضره تا تو لب تر كني نه؟آه كاش شريكش هم همين طور رفتار ميكرد"

The dark road by my sideWhere stories live. Discover now