3.Radiology photo

49 14 36
                                    


-هی.

توی صندلی پرید. نگاهش به چراغ سبز افتاد. تازه متوجه صدای بوق های پشت سرش شد. پاشو به آرومی روی پدال فشرد و ماشین رو حرکت داد.

-کجایی پسر؟

-ببخشید. حواسم پرت شد.

-حواسم هست از روزی که رفتی خونه ی چا عجیب و غریب شدی. چیزی شده؟

-نه چیزی نیست.

-راجع به اون پسره است؟

معذب توی صندلی جا به جا شد و فرمون رو محکم تر فشرد. هیچ وقت نتونست بفهمه زیادی تابلو بود یا پدر و مادرش زیادی باهوش بودند.

-زدم تو خال، مگه نه؟ وقتی زبون درازی مثل تو یهو ساکت می شه و رنگ عوض می کنه یعنی خجالت کشیده. وقتی تو خجالت بکشی یعنی قضیه جدیه. ازش خوشت اومده؟

وقتی بچه بود هیچ وقت فکر نمی کرد مکالمات بزرگسالی اش با پدرش به این نقطه برسه. جایی که پدرش خیلی راحت ازش می پرسه از پسری که دیده خوشش اومده یا نه؟

-فقط...یکم فکرم رو مشغول کرده.

-چطور؟

-یجور عجیبی بود. وقتی از دست اون عوضی ها نجات اش دادم انتظار داشتم خوشحال بشه ولی همه اش بهم می پرید و تیکه می انداخت. آخرش هم توی بیمارستان قالم گذاشت.

-و؟

-خوب اونموقع خیلی عصبانی شدم ولی هرچی فکر می کنم به نظرم شبیه یه جوجه ی زخمی و ترسیده بود. به نظر ضعیف و بی آزار می اومد ولی چشماش پر از خشم بود و آماده بود تا همین که نزدیک اش شدم بهم نوک بزنه.

-شاید نگاهشو اشتباه ترجمه کردی.

گیج نگاهی به مرد کنارش انداخت.

-اشتباه ترجمه کردم؟ یعنی چی؟

-پسرجون زمان می بره تا یه نگاه رو بفهمی. تا زبون اون نگاه رو یاد بگیری مجبوری هرچی می بینی رو با عقل نصفه و نیمه ی خودت ترجمه کنی. اینجوریه که یه عالمه سوتفاهم پیش می آد.

-شما زبون نگاه مامان رو زود یاد گرفتید؟

-نه بابا کلی گند زدم تا بالاخره تونستم بفهمم اون چشم ها بهم چی می گن.

-یعنی فکر می کنید من اشتباه کردم؟

-نمی گم اشتباه کردی. می گم ممکنه اشتباه کرده باشی. شاید اون چیزی که دیدی خشم نبود، ترس بود.بالاخره تو یه غریبه بودی و اون هم یه پسر آسیب دیده. شاید تو این رو درک نکنی ولی وقتی به اندازه ی کافی آسیب ببینی ترس ات تبدیل به خشم می شه.

ماشین رو جلوی ساختمون شرکت نگه داشت.

-فقط یادت نره بهت چی گفتم. اگه خطری دیدی...

-قبل از اینکه حضورم لو بره فرار می کنم. خوب یادمه بابا.

-یادته ولی هیچ وقت گوش نمی دی.

Love Is About TrustWhere stories live. Discover now